حافظ و ظلمت شب یلدا
جواد پارسای • ۱۸ آذر ۱۳۹۵ • فرهنگ و هنر • مجله اینترنتیسی و پنج سال پس از سعدی، عندلیبی دیگر بر شاخسار ادب پارسی، نغمهسرایی آغاز کرد. محمد، نامیده به شمسالدین، شناخته به حافظ، شهره به خواجه، در شیراز به دنیا آمد. او کاخ سخن را بنیادی استوار بخشید. حافظ دارای آگاهی عمیق دربارۀ عرفان ایرانی بود. او احساسات و عواطف ژرف انسانی و بهترین حکمت قومی ما را در قالب شعر بیان کرده است. متانتِ کلام و شیواییِ بیان، شعرهای او را از پبشینیان ممتاز میسازد. وی مردی آزاده و آزاداندیش، با بینش فلسفی ما فوق ادراک قرنها و با فهمی بالاتر و دقیقتر از عرف نابغهها بود. او حقایق هستی را بیپروا و رندانه با کلامی فخیم و ترکیبات منسجم بیان کرده است.
شاید بیشتر از هر خوی ناخوشایند، حافظ با ریاکاری سرِ ستیز داشت. کسی که ریاکار است و برخی از رفتار، خوی و عملکرد خود را پنهان میکند، قصد فریب مردم و بهرهگیری از آنان را دارد. پس ستیزهجویی حافظ با ریاکاران، یک واکنش شخصی نیست، بلکه دلیلاش عِرق مردم دوستی است. او به زیانهای اجتماعی این خوی دِژم، توجه نشان میدهد. حافظ، در این ستیزهجویی، همیشه خشمگین نیست و عتاب به خرج نمیدهد، بلکه با تشویق و توصیه میکوشد که برخی را از این راه نادرست برگرداند:
به دورِ لاله قدح گیر و بیریا میباش
به بوی گل نفسی همدم صبا میباش
کینه در کار و باورش جای نداشت. اهل گذشت، و نرمرفتار بود. در بحبوحۀ سنگدلیها و کشتار، که پدر بر فرزند خود رحم نمیکرد، در فرو نشاندن آتشها و تلطیف احساسات مردم و تعدیل رفتارشان میکوشید.
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت مـا کافـری است رنجیدن
شیوۀ نگارش حافظ و گزینش و پیوند واژهها، با بهرهوری از ظریفترین گونههای هنر زبانی: طنز، تعریض، ایهام، کنایه و تشبیهات، حالتی به چکامههای او داده است که، بیشتر مردم بیآنکه مراد گوینده و مفهوم واقعی شعر او را درک کنند، به همان کشش ظاهری سرمست میشوند و عبارات را بر وفق نیت و پندار خویش تأویل و تفسیر میکنند. بهمین سبب است که دیوان حافظ، نه تنها نزد عارفان سبب کسب معرفت و سیر در طریقت است، بلکه برای صاحبدلان نیز مونس خلوت و مایۀ عبرت و اندیشمندی است.
یکی دیگر از ویژگیهای شیوۀ بیان حافظ، بیپردهگویی اوست. از ریا و زَرق و شَید، که آن را شرک پنهانی می دانست، بیزار بود و زهد فروشی را زشت میشمرد و رندی و وارستگی آموختن و کرم کردن را شایسته مقام انسان میدانست:
غـلامِ همتِ آن نـازنیـنام
که کار خیر، بی روی و ریا کرد
غـلام همت آنـم که زیـر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
حافظ، به واژههایی چون: صوفی، محتسب، مفتی، عابد، زاهد، عافیت، مصلحتاندیشی، مسجد، صومعه، مدرسه و … بار منفی میدهد و واژههایی چون: رند، درویش، میخانه، خرابات، باده، شراب، مست، مستی و لاابالی و … که در نظام ارزشگذاری دینی جامعه از بار منفی برخوردارند، بار مثبت میدهد. او، سبب جنگ هفتاد و دو ملت را درک کرده و به زبانی ساده به برملا کردن راز آن پرداخته است. بهمین دلیل، شعرهای او در دلهای همه جای گرفته است. میگوید:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نـدیدند حقیقت ره افسانه زدند
در سده هشتم ماهشیدی، یعنی روزگاری که حافظ میزیسته، فساد، تباهی و تیرگی، در زمانهای خونریز، بر بسیاری از دلها سایه افکنده بود. امرای مغولی-نژاد، آلمظفر، از جمله: امیر مبارزالدین محمد با سنگدلی و خونریزی توأم با ریا و تدلیس حکومت میکردند. امیر مبارزالدین، برخلاف پسرش بواسحقی (شاه شجاع) اهل دین و ریا و تظاهر بود و در اجرای احکام شریعت سختگیری میکرد. خود، یکبار در چهل سالگی و یکبار نیز ده ـ دوازده سالی پس از آن، توبه کرده بود. مردم شیراز، به زبان ظرافت، او را محتسب مینامیدند، حتا پسرش، شاه شجاع نیز، اورا به زبان شعر، به باد انتقاد میگرفت.
در این زمان که زبانها از ترس محتسب خاموش بود و نفسها در سینهها حبس شده بود، در تمام شیراز، نغمۀ مخالف، تنها از یک جا برمیخاست، آن هم به طنز و رمز و کنایه، و بدینشیوه بود که حافظ میتوانست دستگاه محتسب را به شلیک طنز و طعنه ببندد و اورا به سختی فروکوبد. مبارزه با سالوس و ریا، شعار حافظ بود که به گوش سخن آشنایان آزاداندیش میرسید:
«پنهان خورید باده که تعزیر می کنند …»
یا اینکه به هنگام بهار فرح انگیز و نسیم گل بیز، با نگرانی مصنوعی و ریشخند میگوید:
“به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است …”
از این راه، حافظ بیان سخن را در جایگاهی میگذارد که فهم عوام بدان نرسد. زمانی که محتسب کتابهای اندیشمندان را به آب فرو میشست، او کتابخانهای را در قالب غزلهای خود میگنجاند و بر سر زبانها میانداخت. او در یک بیت یا در یک غزل، حاصل همۀ چون و چراهای آزاداندیشان را جای میداد و به رخ واعظ و محتسب میکوبید:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
گـر، ریـا ورزد و سالوس مسلمان نشود
حافظ به آیینها و جشنهای ایرانی آگاه و متعلق بود. در جای جای دیوانش به نوروز، میرنوروزی، میباقی، میمغانه، مغ، مغان، مهر، پیمان مهری و مهرآیینی اشاراتی دارد:
در خرابات مغان نور خدا میبینم
بـه باغ تـازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بردلم گرد ستمهاست، خدایا مپسند
کـه مـکدر شود آیینهی مهـرآیینم
در نگر ایرانیان، دو پدیده، در زندگی این جهانی، نقش بزرگی بازی میکنند: پدیدۀ نیکی و پدیدۀ بدی. هریک از این دو پدیده را نیز نشانههایی است. تابش خورشید و روشنی روز از نشانههای نیکی است. چیرگی تاریکی و پنهانمانی روشنایی، از نشانههای بدی است. دوگانه نگری یا دوگانه اندیشی، درونمایۀ بنیادین بسیاری از دینها و آیینهای شناخته شدۀ امروزی است.
شادروان زندهیاد، استاد پورداود مینویسد: بنا به نوشتۀ پژوهشگران، “یلدا” جشن زایش میترا (مهر) در شب نخست دی ماه بوده است که ترسایان، در سدۀ چهارم میلادی (زمان حکومتی شدن مسیحیت در رم) آن روز را، روز زایش عیسا قراردادند. خورشید مهر یا میترا، نجاتبخش جهان از سلطۀ اهریمن و نکبت و ادبار او بود. از هنگامی که آیین مهر از ایران به اروپای متمدن کهن رفت و در آن جا رایج شد، در روم و بسیاری از کشورهای اروپایی، بهمین باور، روز ۲۱ دسامبر را که برابر با روز نخست ماه دی ایرانی بود، بعنوان روز زایش “میترای شکستناپذیر” Natali-Invictus جشن میگرفتند. اما در سدۀ چهارم ترسایی، بر اثر اشتباهاتی که در کبیسه روی داد، تولد مهر به ۲۵ دسامبر افتاد و از آن پس در آن روز تثبیت شد. گرچه استاد ذبیح بهروز، در کنکاش گاهشماری ایرانی، زادروز مهر را برابر با ۲۵ دسامبر رسد کرده است. تا آن زمان تولد عیسای مسیح روز ششم ژانویه برگزار میشد. این تاریخ در کلیسای ارتدکس و ارامنه باقی مانده است. ولی متولیان کلیسای روم، که در پی نابودی همۀ آثار میترایی بودند، و با بنای کلیساها بر روی مهرابهها قصد پوشاندن آثار میترایی را داشتند، روز ۲۵ دسامبر را نیز روز زایش عیسای مسیح اعلام کردند.
در فرهنگ ایرانی، روز، نماد نور ایزدی و ظلمت یا تاریکی شب، نماد اهریمن است. شب یلدا، درازترین شب از شبهای سال است. در ادبیات چکامهای فارسی، یلدا را برابر با تاریکی و درازی بکار میبرند و زلف یار را به سیاهی رنگش و دوران هجران را به دلیل درازیاش به این شب تشبیه میکنند. دربارۀ یلدا، حافظ نیز همچون دیگر شاعران ایرانی، اشاره به تاریکی درازِ شب یلدا دارد ولی تأکید میکند که، با همۀ دراز بودنش، شبی گذرا ست و در پایان به درخشش روشنایی میرسد.
ولی،حافظ در اندیشۀ آن است که کاری صورت دهد که کارساز باشد و غصه بسرآید. او از این غصهدار است که مردم به سود و زیان خود نمیاندیشند. میگوید:
بـرسرآنم کـه گـر ز دست بـرآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید
حافظ میبیند که مردم برای داوری نیک و بد سختگیر نیستند و امورات زندگیشان را به سرنوشت و انشاءالله سپردهاند. حافظ خوب میداند که چرا مردم اینهمه ملاحظهکاری میکنند. او در غزلی دیگر به مردم حق میدهد که شرایط سختزیستی زیر سلطۀ سلطان یا امیری ریاکار را مدنظر دارند و نمیخواهند با شاخ گاو سروکار داشته باشند. او میدانسته که مردم به ریاکاری حاکم وقت، امیر مبارزالدین پی بردهاند. امیر تا چهل سالگیاش از هیچگونه فسق و فجور کوتاهی نکرده و چندین بار نیز توبه کرده و توبه شکسته بود. او در غزلی به این وضع اشاره میکند و توصیه میکند که مردم حق دارند حواسشان را جمع کنند و بهانه بدست محتسب ندهند. او میگوید:
اگـرچـه بـاده فرحبخش و بـاد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می، که محتسب تیز است
صراحیی و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام، فتنهانگیز است
در آستیـن مـرقـع، پیـالـه پنهـان کـن
که همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است
حافظ در سراسر دیوانش از شیوهی بیان استدلالی بهره میگیرد. او میگوید: برسرآنم که اگر از دست برآید، بیکار ننشینم و دست بکار بشوم تا کاری کنم که غصه به پایان رسد. همچون تاریکی طولانی شب یلدا که بهرگونه پایان یافتنی است. شیوۀ دست بکارزدن هم نیاز به استدلالی قوی دارد. او برای دگرگونی مطلوب به سلاح امید دست میبرد، ولی نه امید واهی. او دگرگونی پوستهای با حفظ ساختار سلطه را نمیپذیرد. او به دلیل روشن دست مییازد و میگوید:
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود، فرشته درآیـد
و حافظ، با اشاره به این تباین آشکار میخواسته که هرگونه تردیدی را از میان بردارد. از اینرو، جای پایی برای ناسزاگویی مداراگر باقی نمیگذارد و میگوید: جایی برای رفاقت اضداد یا اغیار وجود ندارد. فرشته، زمانی وارد میدان میشود که دیو از میدان بدر شده باشد.
صحبت، در واژهنامهها، به معنای همراهی و رفاقت آمده است. حافظ همراهی و رفاقت اغیار و اضداد را باور ندارد و این همراهی را از راه خلوص نمیداند و به خلوت دل راه نمیدهد. ظرافت هشدار حافظ در این است که، اگر در جایی به رفاقت اغیار برخوردیم، بتوانیم بپذیریم که این رفاقت نه از روی همپذیری بلکه برای سودجویی مسالمتآمیز و بهرمندی چند صباحی بیشتر، صورت میگیرد. رفاقت و همراهی با حاکمان، همچون تاریکی شب یلدا، گذرا است و نباید بدان دل بست. باید در پی نور خورشید به جستجو بپردازیم. چون نور از خورشید برمیآید.
صحبت حکام، ظلمت شب یلدا ست
نـور ز خورشید جوی، بـو که برآیـد
حافظ در این بیت از این غزل، چهار واژه را، با ظرافتی که از ویژگیهای اوست، مانند دانههای تسبیح کنار هم چیده که هریک از آنها نمادی آشناست. این غزل نیز یکی از غزلهای سازنده و برانگیزانندۀ حافظ است. حافظ اندرزگو نیست و برای کسی هم تعیین تکلیف نمیکند که رفتارش چگونه باشد. حافظ خود را از دیگران سوا نمیکند و برای بسیاری از گفتههایش خود را مخاطب قرار میدهد.
دلا، دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش
من نگویم که کنون با که نشینو چه بنوش
کـه تـو خود دانی، اگـر زیرک و عاقل باشی
و راه پژوهش را به روی هر کسی گشاده میدانست:
ز کنج صومعه حافظ، مجوی گوهر عشق
قـدم بـرون نـه، اگـر میل جستجو داری
حافظ، با اشاره به ظلمت شب یلدا، ظرافتی چندگانه بکارمیگیرد:
۱- شب یلدا درازترین شب تاریک سال، یعنی نقطۀ پایانی تاریکی است. این نقطۀ پایان، یعنی کوتاه شدن عمر تاریکی، با لحظۀ آغاز درخشندگی خورشید همراه است.
۲- با وجود طولانی بودنش، گذرا ست، بهرگونه به پایان میرسد و جاودانه نیست.
۳- ظلمت، هیچگاه و برای هیچکس در هیچ فرهنگی مطلوب نبوده و نیست. اشارۀ حافظ بر این است که، همراهان و رفیقان حکام، مطلوب کسی نیستند و عمر اجتماعی زودگذر دارند. زمانی که حاکم عزل میشود یا میمیرد، همراهان و رفیقان نیز پراکنده میشوند و یا برای جایگیری به جان هم میافتند. و از سویی هم، کسی روی خوش، به آنان نشان نمیدهد.
۴- ظرافت دیگر گفتار حافظ در این است که، حتا در بحبوحۀ اوجگیری سلطۀ حاکم غدار، به استدلال عینی میپردازد و نوید سفیدی از پس تاریکی و پیروزی از پس شکیبایی میدهد.
با همهی فراز و نشیبهای سیاسی و حکومتی که در دوران حافظ، وجود داشت، او هرگز از بازخواست و تمسخر حکام دست برنداشت و کلام تأثیرگزار خود را به اشاره و ایهام و حتا به روشنی به گوش مردم میرساند:
در میخانه ببستند، خدایـا مپسند
که در خانۀ تزویر و ریا بگشایند
میِ سوفی افکن کجا میفروشند؟
که در تابم از دست زهد ریایی
حافظ، در بیت سوم این غزل اشاره به تلاش و کوشش دارد و نشستن بیتلاش و انتظار رأفت و رحمت از خواجه را بیهوده میشمارد.
بـر در اربـاب بـیمـروت دنیـا
تاچند نشینی که خواجه کی به درآید
مروت، یعنی مردمی و مردی و این مأخوذ است از «مرء» که آن همان مرد است (مؤید، کشف، مزیل و صراح، به نقل از غیاث اللغات) چرا باید بر در ارباب بیمروت دنیا بنشینی و به انتظار لطف او بمانی که او خود از مردانگی و مردمی عاری است. چرا که خودت نور از خورشید نمیجویی.
آتش زهد و ریا، خرمن دین خواهد سوخت
حافظ، ایـن خـرقـۀ پشمینه بینداز و بـرو
و آخرسر، پیک امیدبخش پیروزی از راه میرسد و میگوید:
بلبل عاشق تـو عمر خـواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
یلدا
روشنایی پگاه، از پسِ ظلمتِ شبِ یلدا،
نشان پیروزی ست.
تو را توان آن نیست که واژۀ آزادی را
به زیر رنگ سیاه باورت بپوشانی.
به نور سپیدۀ بامدادِ روز پسین سوگند،
رقص لوند شعلههای آتش سده،
پاسدار آزادی ست،
و انجماد هیچ سخیفپنداری را،
یارای برابری با فرارسیدن بهار نیست.
جواد پارسای، وین ۲۰۰۷