فرهنگ یعنی: «شکوه و بزرگداشت»
جواد پارسای • ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ • فرهنگ و هنر • مجله اینترنتی • گزارش فعالیتهای کانونواژۀ فارسی «فرهنگ»، از دو «واژک= بخش» ساخته شده است: «فر» و «هنگ». در زبان فارسی، هریک از این دو واژک، بگونۀ یک واژه با مانک خود بکار میرود. «فر» به مانک: شکوه، برزگواری و بزرگداشت، «هنگ» به مانک: گروه، انبوه و بیشماری است. از سوی دیگر، این دو واژک، در همنشینی با واژکهای دیگر، در نقش پیشوند، میانوند و پسوند به زایش واژگان بیشمار فارسی میپردازند. این زایندگی که به غنی سازی زبان فارسی میانجامد، یکی از ویژگیهای زبانهای هند و ژرمن (هند و اروپایی) است. زبان فارسی نیز، چنانکه میدانید، از شاخۀ زبانهای هند و اروپایی بشمار میرود.
«فر»، در میان متونی که از گذشتهها بما رسیده است، در مانک دانشووقار نیز بکار گرفته شده است. «هنگ یا هنج» درفارسی پهلوی به معنای «سنگین»« و «نظم» از ریشه اوستایی استاز این واژه، هنجار، بهنجار و نابهنجار درست شده است. واژۀ «هنجمن» که امروزه بگونۀ انجمن بکار میرود، نیز از همین ریشه و به مانک «گروه همپرس (مرتبط) باهم» است. فرهنگ، مجموعهیی از «فرّ» هاست.اگر دربارۀ «فرهنگ» به تعاریف پژوهندگان و نگرش کلاسیک جامعه شناسان بپردازیم، به کوره راههای بیشماری برمیخوریم که گذار از آنها، ما را به یک میدان میرساند. من دراینجا، میخواهم به محدودۀ آشنای آن میدان همگانی، یعنی «فرهنگ ایرانی» بپردازم.
«جان دان John Donne» شاعر انگلیسی میگوید: هیچ انسانی جزیرۀ، تنها و بیپیوند نیست. هیچ سیاره نیز، و بخشی از جهان بزرگ نیز نمیتواند یک جزیره باشد. انسان نیز، موزه ای متحرک است، انباشته از یادگارهای گذشتۀ خویش، گذشته ای که هنوز زنده است. انسان در تحرک خود، دیگران را بسوی خود میخواند و با آنان به همپرسی (رابطه) و داد و ستد، میپردازد.
در فرهنگ ایرانی، «انسان» فرهنگ است، یعنی حقیقت از وجود انسان میجوشد. واژۀ انسان در فارسی باستان «اانشوتا» به مانک کاریز بوده است و کاریز، چشمۀ جوشان زیر زمینی است. استورۀ آفرینش نخستین زوج انسانی (مشی و مشیانه)، استورۀ جهانشمول زروان، اهورا، اهریمن، آناهیتا (ایزذبانوی آب)، میترا (ایزد پیمان و پشتیبان کوشندگان نیکویی)، استورۀ سیمرغ، رباعیات مولانا، خیام، سرودههای حافظ و برخی دیگر از عارفان، نمونههای برجستۀ این چشمۀ جوشان هستند.
اینک فرهنگ ایرانی را در چهار قلمرو بررسی میکنیم:
- در آیینۀ تاریخ
- در بخش زبان
- در بخش هنر
- در قلمرو زندگی روزانه
فرهنگ در آیینۀ تاریخ
هر یک ذات (چیز=شیئی) موزهای که از سرزمین ایران بدست آمده، در هرکجای دنیا که باشد، نشانهای آشکار از هنر و فرهنگ ایران است. این شیئی فرهنگی یاهنری درسرزمین ایران در چند هزارسال تاریخ پرفراز و نشیب خود، همواره در کاربردها وجلوههایی گوناگون خودنمایی کرده و در زمانی نابسامان، از راههای گوناگون از کشورمان خارج شده است، ولی همسانی و هماهنگی آن چیز (شیئی) با سبک و نگار یافتههای هنری ایرانی، نشان ویژهای از خاستگاهش دارد. یک تندیس مفرغی لرستان، در موزهای در فرانسه یا امریکا، هیچگونه ارتباطی (همپرسی) با آن کشورها را نشان نمیدهد. بلکه، ساختهها و یافتههای هنری و ابزاریِ ایرانی، که شمار میلیونی دارند، از آنِ خاستگاه و زادگاهشان ایران هستند، هرچند که گفتهها و ادعاهای دیگری دربین باشد. یک کودک، مادر وپدری دارد، در سرزمینی چشم بدنیا گشوده است، یعنی بیریشه و بیسرزمین نیست. شاید بیدرنگ به خانوادهای در سرزمینی دیگر سپرده شده باشد، ولی حتا اگر خود یا برخی نیز دربارۀ او چیزی ندانند، تغییری در بنیان وجودی و هویت (آنچِبود) او نمیدهد.
فرهنگ ایرانی دارای ویژگیهایی است که به سرزمینی به این نام، بستگی دارند، هرچند که بدلیلی رویههایی بدان افزوده شده باشند ما، در اینجا، به عناصر زبانی، اجتماعی و هنری، ایرانی میپردازیم. ویل دورانت میگوید: یهودیانی که بدست کوروش، از اسارت در بابل، رهایی یافتند و به سرزمین خود بازگشتند، تاریخ و فرهنگ خود را بازسازی و پایهگذاری کردند. آنانکه در سرزمینهای دیگری سکنا گزیدند، همچنان خود را به تاریخ و فرهنگ سرزمین بنیادین خود وابسته میدانند و این هویتِ پیوندی آنان است.
لوح تاریخی کوروش، تنها سند بازمانده از رویداد (رهاسازی انسانها از اسارت جنگی) و یک فرُ فرهنگی برجستۀ ایرانی است.، هرچند که در سرزمینی دیگر یافته شده، و در مالکیت سرزمینی دیگر است. بانگرشی به نوشتۀ این سند، به یکی از بنیانهای اندیشه و کردار فرهنگ ایرانی پی میبریم. ما برای رونمایی از متن این سند، فروتنی ساده لوحانهای از خود نشان دادهایم. کشورهای بیریشهای هستند که اسناد فرهنگی ما را بخود نسبت میدهند تا برای خود شناسنامهای دست و پا کنند. انسان امروزی پس از ۲۵۰۰ سال هنوز در اندیشۀ ایجاد و فراهمسازی حقوقی است که در این منشور در ۲۵۰۰ سال پیش بدست کورش، پادشاه هخامنشی، به ثبت رسیده است. بیانیۀ کوروش، در این منشور، بسیار اندیشمندانه و بالیدنی است. او، به حقوق و جایگاه انسانها، ارج میگذاشت. کورش، حرمسرا نداشت و با توجه به اصول فرهنگ ایرانی، تنها یک همسر برگزیده بود که هماغوش و همراهش بود.
قانون حمورابی، بر روی نیمستونی از سنگ سیاه، نقر شده در سرزمین «میانرودان» نقر شده است. این قانون که خشنترین کیفرها را دربردارد، پایه ریز، مجازات «چشم در برابر چشم» است. این ستون سنگی، در کاوش باستانشناسی در شهر شوش (ایران) بدست آمد و در موزۀ ایران باستان نگهداری میشود. مقایسۀ دو متن: «منشور کورش و قانون حمورابی» نشانگر بینش و کردار دو فرهنگ متفاوت است.
کتیبههای تخت جمشید
سدها کتیبۀ پیداشده در کاوشهای تخت جمشبد، اسناد مالی پرداخت دستمزد به کارگران و معماران بنای تخت جمشید هستند. این بنا را بردگان نساختهاند، بلکه برای ساخت آن دستمزد پرداخت شده است. کسانیکه نمیخواهند اسناد عینی (دیدنی) ایرانی موجود در موزهها را باور کنند، همان به که دل به موهومات ذهنی پریشان بسپارند. ویرانههای کاخ تیسفون و آثار بازماندۀ دانشگاه گندی شاپور، نشانه هایی از گستردگی دانش انسانی هستند. اگر به نقش برجستههای تخت جمشید، بر روی پلکانهای کاخ آپادانا بنگرید، هیچ نقش انسانی را با رخسار خشمگین نمیبینید. هیچکس سوار بر است نیست. هیچکس را در هیچ نقشی در حال تعظیم نمیبینید. در بین این سدها پیکر تراشیده شده، حتا یک تصویر برهنه وجود ندارد. این از ویژگیهای رفتار و کردار ایرانی است:
در دوران چیرگی توحش مغول، تاتار و تیمور، شهرهای ایران با خاک یکسان شدند. بسیاری از شواهد شهریگری ایرانی از میان رفتند. باشندگان شهرها، از جمله، فرهیختگان ایرانی همراه مردم بیگناه، همگی از دم تیغ بیدریغ وحشیان گذشتند. ولی، پس از فروکش کردن ابرهای تیرۀ قبیلهگردانان، فرزندان شان که خود را شاهزاده مینامیدند، دربارشان را مرکز فرهنگ و هنر ایرانی قراردادند. کتابخانهها ساختند. هنرمندان را در مراکز قدرت خود گردآوردند. شاهزادگانی مانند: شاهرخ میرزا، بایسنغرمیرزا، سلطان حسین میرزا بایقرا، خود نیز سبک مینیاتور آموختند و به خوشنویسی و کتابسازی پرداختند. در دوران «غازان خان» در تبریز، خواجه نصیرالدین فضل الله، وزیر کارآمد او، شهرک فرهنگی و علمی « ربع رشیدی» را بنیان گذاشت. در این مجتمع علمی –فرهنگی، همه گونه تأسیسات هنری، ازجمله: کارگاههای مینیاتور، آماده سازی کتاب و کتابخانه ایجاد شدند. در فارس نیز، خاندان آل جلایر، آل اینجو و آل مظفر پشتیبانان هنر و ادبیات فارسی بودند. تاریخ فرهنگ ایران، پر از روایت شکوفایی در اوج نابسامانی است.
بخش زبان
زبان فارسی چند ساله است؟
تاریخ زبان فارسی عمری دیرینه دارد، این زبان، فرزند خلف شاخۀ زبانهای هند و ایرانیِ از ستون بزرگ زبانهای هند و اروپایی است، که ریشه در تاریخی ۳۰۰۰ ساله دارد. زبانی که امروزه ما بدان گفتار میکنیم، بازمانده از زبان پیشین «پهلوی» است که بدان «فارسی میانه» میگفتند. زبان فارسی باستان پس از فروپاشی دولت هخامنشی، دگرگون شد. و در دورۀ اشکانیان (پارتیان) جای آن را، رفتهرفته زبان دری و پهلوی شمالی و شرقی گرفت. سکّهها و سایر اسناد ایران، با این زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار شدند. بخشی از سرزمین «پرثوه»، خراسان امروزی است. پادشاهان اشکانی (پارتی) در این سرزمین بودند و واژۀ پهلوی و پهلوان از این قوم دلیر مانده است در زمان فرمانرواییِ آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت. نوشتههایی از آنان بدست آمده، که کهنترین همه، دو سند ملک و باغ است که بخط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده اند. این دو سند، از «اورامان کردستان» به دست آمده است. تاریخ این دو نوشته، به (سال ۱۲۰ پیش از میلاد مسیح) میرسد. زبان دری – پهلوی از دوران اشکانیان باینسو، زبان علمی و ادبی ایران بود. سکهها، کتیبهها، کتابهای علمی و ادبی به این زبان نوشته شدهاند. کهنترین نوشتۀهای سنگی به این خط، کتیبۀ اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول، در شهر شاپور، هستند. هر دو، بر روی ستونی سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی دیده میشوند. از آن زبان امروزه جز واژههایی اندک، چیزی باقی نمانده است.
برای پیبردن به دیرینگی زبان هر کشوری باید به سراغ «یافتههای کاوش باستانشناختی» در آن کشور برویم. نشانههای دیرینگی هرکشوری، در موزهها و مجموعههای جهان، شناسنامۀ پیشینۀ شهریگری و فرهنگی آن کشور هستند و راه درست پژوهش اینست که به ابزارهای نشانگر دیرینگی در موزهها، روی بیاوریم و آنها را بدور از هرگونه پیورزی (تعصب) ناپسندانه، پایۀ پژوهش خود قرار دهیم. در سرزمینی که ار دیرباز ایران نامیده شده است، تپههای باستانی بیشماری وجود دارند که نشانههایی از فرهنگ و تمدن چندهزارساله را در خود نگهداری کرده اند. با کاوشهای باستانشناسی، این آثار که شناسنامۀ سرزمین ما هستند، بدست ما رسیدهاند. با شناخت و بررسی این اشیای باستانی، پی میبریم که باشندگان در این سرزمین، در چه زمانی، چه یافتهها و چه ساختههایی داشتند.
زمانیکه شاعر چاپلوس مدحی بزبان عربی برای یعقوب لیث خواند، یعقوب زبان به اعتراض گشود و گفت: «بزبانی که من نمیفهمم، چرا باید شعر سروذ». از این لحظه، زبان فارسی، بال گشود و به پرواز درآمد. همین بال گشودن است که همچنان ادامه پیداکرد و بجایی رسید که جریان ادبی شاهنامه سرایی و شاهنامه نویسی در سده چهارم آغاز شد که تنها، یک جریان ادبی نبود بلکه جریانی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نیز بود که بگونهای، هویت ایرانیان را به ایرانیان کهن پیوند زد. در این جریان، هویت بازیافتهای شکل داده شد که از سویی در این هویت گزینی، شاهنامه، عنوان جریان ادبی آن دوره و گزینش فردوسی برای اثر جاودانهاش بود. فردوسی این شاهکار را در دوران سامانیان آفرید. شاهنامه را مردم نگهداری کردند و در نسخهبرداری آن کوشیدند. رویکرد خصمانۀ امیر ترک غزنه و بعدها، کتابسوزان مغول و تاتار، نتوانست این اثر را از بین ببرد. اهمیت آفرینش فردوسی در آنست که با این اثر حماسی نه تنها زبان فارسی بلکه آیینها و بنیان فرهنگ ایرانی نیز زنده و جاودانه شد. اینکه یک هزار سال پیش کتابی مانند «شاهنامه» پدید آمد، ۸۰۰ –۷۰۰ سال پیش اثری مانند «گلستان»، یا دیوانی چون «دیوان حافظ» نوشته شده باشد، خیلی مهم است زیرا عمر ادبیات هیچ کدام از کشورها به جز یونان کهنسال نمیباشد.
فرهیختگان بسیاری دربارۀ زبان و فرهنگ ایرانی، گفته و نوشتهاند. از میان آنان به گفتار پروفسور هانری ماسه (Henri Massé۱۸۸۶-۱۹۶۹) ایرانشناس فرانسویدر جشن بازنشستگیاش در دانشگاه سوربن فرانسه اشاره میکنم. او گفت: من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردهام، و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست، میخواهم به مقایسه بپردازم، و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است: فردوسی، سعدی، حافظ و مولانا. فردوسی، همسنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او. سعدی، آناتول فرانس، فیلسوف را به یاد ما میآورد و دانا تر از اوست. حافظ با گوتۀ آلمانى قابل قیاس است، که گوته خود را، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده، میشمارد. اما دربارۀ مولانا: در جهان هیچ چهرهای را نیافتم، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند، او تنها یک شاعر نیست، بلکه بیشتر از آن، جامعه شناس است و بویژه یک روانشناس کامل است، که ذات بشر و خداوند را دقیق میشناسد، قدر او را بدانید و بوسیلۀ او خود را بشناسید. و من در اینجا به شعری از مولانا اشاره میکنم که معرف شخصیت اوست:
آنکه گوید: جمله حق اند، احمقی است
آنکه گوید: جمله باطل، او، شقی است
هانری ماسه، بارها برای شرکت در برنامههای بزرگداشت شعرای ایرانی و هزارۀ پورسینا، به ایران دعوت شده بود. تالیفات و تحقیقات هانری ماسه در زمینۀ فرهنگ، تاریخ و ادبیات فارسی از منابع موثق و قابل اطمینان در پژوهشهای ادبی و تاریخی بشمار میروند. دکتر تقی ارانی مینویسد: در سال ۱۹۱۹ هانری ماسه، بهترین رسالۀ تحقیقی خود را دربارۀ سعدی انتشار داد که یک اثر ادبی شایسته با چاپی نفیس دربارۀ سعدی بشمار میرود. خیام، این فیلسوف گرانقدر ایرانی نیز یکی از گرانمایهترین «فرّ» های فرهنگی ایرانی است. شاید شمار استادانی که رباعیات خیام را به زبانهای زندۀ دنیا ترجمه کردهاند، از «سد» نفر بیشتر باشد.
گفتههایی دربارۀ زبان فارسی
از ده شاعر برتر جهان پنج تن آن فارسىزبان هستند.زبان فارسى توانایى ساختن بیش از “٢۰۰″ میلیون واژه را دارد که در میان زبانهاى گیتى بىمانند است امروزه، زبان فارسی، زبان مادری ملیونها انسان در دنیاست. هرملین یک سوئدی عاشق زبان فارسی است. او، پس از فراگیری زبان فارسی و پس از بازگشت به سوئد به ترجمه آثار فارسی به سوئدی پرداخت. او حدود ۱۰هزار صفحه از ادبیات فارسی را به سوئدی برگرداند آثار فارسی که بوسیلۀ وی به سوئدی ترجمه شده، از بینقصترین و معتبرترین آثار ترجمه شدۀ دنیا بشمار میروند. سودی بزنوی، آموزگار فرزندان پادشاه عثمانی، حافظ را از زبان فارسی به زبان ترکی برگرداند تا فرزندان پادشاه، زبان فارسی بیاموزند. سودی نخستین شارح حافظ است. برای درک درشتی ارقام بالا، به یک مثال بسنده میکنم: نسخۀ چاپی کنونی لغتنامه ۶۷۲۶۵ صفحۀ سهستونیِ باندازۀ «آ۴» با حروف ریز دارد.
غنای زبان فارسی،
در زبانهای هندواروپایی، میتوان شمار بسیار زیادی واژۀ علمی را بهآسانی ساخت. یکی از پژوهشگران زبانهای هند و اروپایی میگوید: زبانهای هندواروپایی در حدود هزار و پانصد واژهی ریشه دارند و دارای شماری نزدیک به ۲۵۰پیشوند، ۶۰۰پسوندو دارای شماری زیاد میانوند هستند که با افزودن آنها به بنواژه میتوان واژههای جدیدی ساخت. مانند: ریشۀ «رو» که از آن میتوان واژههای: «پیشرو»، «میانهرو»، «آبرو» را باپیشوندها و واژههای: «روند»، «روال» و «روش» را با پسوندها ساخت. از همنشینی ۱۵۰۰ بنمایه با ۲۵۰پیشوند، شماری برابر با: ۳۷۵۰۰۰ = ۲۵۰ × ۱۵۰۰ (سیصد و هفتاد و پنجهزار) واژه بدست میآیند. ترکیبهای دیگری نیز هستند که، ترکیب اسم با فعل، مانند: (پیاده رو) و اسم با اسم، مانند: (خردپیشه)، اسم با صفت، مانند: (روشندل) و فعل با فعل، مانند: (گفتگو) از آن نمونه هستند. نکتۀ درخورِنگر اینست که برای فهمیدن این میلیونها واژه، تنها نیاز به فراگرفتن ۱۵۰۰ریشه و ۸۵۰ پیشوند و پسوند داریم. از گفتار دربارۀ پیچیدگیهای زبانهای دیگر چشمپوشی میکنم.
در سالگشت درگذشت «سیبویه» ایرانی کهبرای زبان عربی «صرف و نحو»نوشت، نگاهی به اهمیت جهانی ادبیات فارسی میاندازیم. طبق نوشته روزنگارهای بین المللی، «سیبویه Sibbuyeh» زبانشناس معروف ایرانی در نخستین هفته ژانویه سال ۷۹۳ میلادی در شیراز درگذشت. وی، در شهر بیضاء در استان فارس به دنیا آمده بود. اهمیت تاریخی سیبویه از آن جهت است که نخستین فردی بود که برای زبان عربی صرف و نحو (گرامر) نوشت و صداها را در این زبان مشخص ساخت. بنابراین، علامات ضمه، فتحه، کسره و تنوینها، اختراع و کار سیبویه ایرانی است. وی با این کار عنوان «سیبویه نحوی» را بخود اختصاص داد. بدون کاری که سیبویه کرد و درآن زمان یک شاهکار بود، پیشرفت زبان عربی میسر نبود و استحکام این زبان به این صورت باقی نمیماند. به این ترتیب، این ایرانیان بودند که برای اعراب دستور زبان (صرف و نحو) نوشتند.
قلمرو ادبیات فارسی شامل تمامی سرزمین ایران کهن است که در سدۀ ۱۹ قربانی بیتدبیری شاهان قاجار و رقابتهای استعماری روس و انگلیس شد. میدانیم که در طول سدهها، زبان فارسی، زبان دربار امپراتوران هند و عثمانی بود. زبان روشنفکران هندی و روسیه جنوبی فارسی بود و در آنجا، میتوان امیرخسرو دهلوی و محمد اقبال را مثال زد. پس از ایجاد کشور پاکستان، سرود ملی آن کشور به زبان فارسی تنظیم شد. در حال حاضر هم در افغانستان، تاجیکستان و هر نقطۀ دیگر، هر نوشته توسط فارسیزبانان و فارسیتبارها، ادبیات فارسی بشمار میرود.
در همه دایرةالمعارفها، ادبیات فارسی به عنوان وسیعترین ادبیات در جهان توصیف شده است که با احتساب «اوستا Avesta» دیرینگی سه هزار ساله دارد. کثرت شعر در ادبیات فارسی، این زبان را، به «زبان شعر» معروف ساخته که ما باید آن را مرهون فردوسی و دیگر شعرای ایرانی بدانیم همین اشعار هستند که موسیقی ایرانی را متمایز از موسیقی سایر ملل کرده است. ادبیات یک ملت مرزهای قراردادی را نمیشناسد.
کارآمدی زبان
نژاد، نه. بلکه، زبان ماندنی است
یکی از انگارههای تمیز دادن خود از دیگری نژاد است، درتاریخ جهان، شاهد آن هستیم که هیچ نژادی دستنخورده نمانده است و ادعای خون پاک، زبان پاک، برای برتری جویی و خوددیگرانگاری، یک ادعای واهی و ضد انسانی از سوی ادیان و جنگافروزان است. ترکیب خون در همۀ انسانها یکسان است. در کهنروزگاران، آریائیان به سرزمینهایی آمدند و در آنجا ساکن شدند. از آن زمان تا امروز چند سد بار، ترکیب مردمی بسیاری از کشورها، دگرگون شده است. آنجا که فردوسی میگوید: «تخم سخن را پراکندهام» انگارهای از گسترش زبان دارد، زیرا که زبان در انحصار کسی و قومی نیست. تفاوت این دو، یعنی نژاد و زبان در این است که اولی هسته اصلی یک سیستم بسته و دومی، یعنی زبان، کانون محوری یک سیستم باز است. این سخن فردوسی نشان میدهد که هویت جمعی، نه به نژاد، که به زبانشان میتواند بستگی داشته باشد.
شمار فرازهای زبان فارسی، که نگرش و منش انسانی فرهنگ ایرانی را بیان میکنند، به هزاران میرسد:
میازار موری که دانه کش است.
بهشت آنجاست که کازاری نباشد
من از بازوی خود دارم بسی شکر / که زور مردم آزاری ندارم.
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم.
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
کار بد، مصلحت آنست که مظلق نکنیم
شادکردن هنر است، گر بشادی تو دلهای دگر شاد شوند.
وجود کتیبهها به زبانهای گوناگون بیانگر احترام داریوش به فرهنگ و زبانهای دیگر است.
بخش هنر:
هنر دارای کورهراههای نمایشی و کاربردی بیشمار و گستردهای همانند شعر، موسیقی، نقاشی، معماری، فنآوری و زیباساختهای دستی و فراوردههایی ازاینگونه است. فرهنگ هر جامعه، هنر آن جامعه را راهبری میکند. میراث معماری پیش و پس از ساسانیان، آثار هنری بسیار متنوع ایرانی در موزهها، با دیرینگی چندهزارساله، نشان میدهند که ایران، در ردیف تمدنهای چین، یونان و روم، جایگاه جهانی ارزندۀ خود را داشته و دارد.
نقش سفالهای تپه سیلک کاشان، شهر سوخته و آثار زیرخاکی بیش از بیست تپۀ باستانی دیگر، با دیرینگی بیش از هشت هزار سال، شواهدی بنیادین بر اعتلای فرهنگ ایرانی هستند. رکس، نقاشی متحرک روی سفال شهرسوخته، ابزارها و سازهای موسیقی، گاتها، سرودهای زردشت، همه و همه اسناد انکارناپذیر «فرّ» فرهنگی ایرانی هستند. اندازه و تراز در معماری، چهارتاقی آتشگاه ساسانیان، بعنوان واحد بنای مساجد با گنبدهای معابد میترایی، و هزاران آثر نقاشی، مینیاتور، تندیسهای پر راز و رمز مفرغی لرستان و آفریدههای زرین هخامنشی، ساسانی و دیگر دورههای فرهنگی در برابر هنرستیزی ادیان سامی، نمادهایی از دگرگونگی فرهنگ ایرانی بشمار میروند. هنر نگارگری، برای مانی، فرهیختۀ ایرانی، زبان گویای دین و حکمت او بود. کتاب «ارژنگ» مانی، که نگارههایی زرینفام داشت، از کتابهای تاریخی یگانه در دنیاست. هنر نقاشی و پیکرهسازی که از سوی ادیان یهود و اسلام، هنوز هم تحریم است، در ایران، با فروپاشیدن نظام دینی خلفای عرب، تولدی دوباره یافت و راه نوزایی و شکوفایی پیمود. مسیحیت نیز از زمانی که الگوی «میترایی» را برگزید، آهسته آهسته به هنر پیکرنگاری و پیکرتراشی پرداخت و در اندک زمانی، به شکوفایی رسید. مهر «میترا» ایزد میانجی میان آفریدگار و آفریدگان است. مهمترین نقش مهرایزد نیز نگهبانی از همین پیمان و میثاق است. این دیدگاه ایرانی دربارۀ مهر، در روزگاران پسین، دیدگاه یگانگی هستی (وحدت وجود) را پدید آورد که سرچشمۀ آفریدههای بسیار درخشان در پهنۀ اندیشه، ادب و هنر ایران شد.
فرهنگ در قلمرو زندگی روزانه
پندار نیک، گفتارنیک و کردار نیک، هنوز هم اگر بکارگرفته شوند، بسیاری از نابسامانیها بسامان میرسند. اگر از چهار عنصر بنیادین جهان پاسداری میشد، اکنون کرۀ خاکی ما دچار چنین گندابی نمیشد. هنوز هم بسیاری از کشورها برای درک این باورها، بلوغ فکری کافی ندارند. بما گفته بودند، برای تضعیف نیروهای اهریمنی، پشتیبان نیروهای آهورایی باشید. یعنی بجای روشن کردن آتش جنگ، شعلۀ نوری بیفروزید، تا بر تاریکی پیروز شوید. به نیکی روی آورید، تا اهریمنی قدرت نیابد.
این سخن از داریوش، پادشاه بزرگ هخامنشی در کتیبۀ نقش رستم است که مینویسد: «خدای بزرگی است آهورامزدا که شادی را برای مردم آفرید، که خرد را آفرید». شادی و خردورزی، از فرّهای برجستۀ فرهنگ ایرانی هستند. ایرانیان در سال ۱۴ جشن بجز دو جشن بزرگ نوروز و مهرگان برپا میکنند. در فرهنگ ایرانی، سوگواری اهریمنی است و برای درگذشتگان باید پرسه برگزار کرد و نیکوییهایشان را بازگویی کرد، تا نیکویی گسترش یابد. جشن نوروز، یکی از فرّهای اجتماعی بازمانده از فرهنگ ایرانی است. این جشن امروزه در ۱۳ کشور در خاورمیانه برگزار میشود. کشورهای برگزارکنندۀ نوروز، برخی دیگر از جشنهای فرهنگی ایرانی را نیز برگزار میکنند. امروزه، امکان آشنایی با آیینهای همۀ کشورها، ارزش و جایگاه شادزیستی را در جهان بهتر مینمایاند. همه در همه جا جشن میگیرند. جشن و شادمانی، قویترین انگیزۀ تندرستی روح و روان آدمی است.
اندازه و تراز:
در فرهنگ زیبا و بنیادین ایران، از زمانهای بسیار کهن، «فلسفة وجود» را برپایة «اندازه» تعریف میکردند. اندازه، که بعدها، در بخش دانش، به اَندَزه و سپس «هندسه» تبدیل شد، از یافتههای علمی ایرانی است. اندازه از قلمرو دانش بناسازی و صنعت پافراتر نهاد و در دیگر مقولهها نیز نقش خود را نشان داد. اندازه، یکی از عناصر علمی فرهنگ ایرانی است و اندازه، راه بسوی کشف «تراز» گشود، که هردو، در بسیاری از بخشهای علمی بکار گرفته شدند. از جمله آثار کشف شده از کاوشهای شهر سوخته، ابزاری با خطوط میلیمتری است که نشانگر کاربرد اندازه گیری در آن زمان است.
قلمرو هویتی
در نظر بگیرید که شما، درجایی به کسی برمیخورید. بهم لبخند میزنید او بشما نزدیک میشود. به زبانی که هر دوی شما، میشناسید آغاز به گفتار میکنید. او، میپرسد: شما کی هستید/ نامتان را بگویید. ما اینگونه برخوردها را میشناسیم. اگر این برخورد در کشور خودمان پیش آید، شناخت شما، (تعیین هویت) کار چندان دشواری نیست. گفتن نام کافی است. اگر پرسنده، بخواهد شما را بیشتر بشناسد، میپرسد، از کدام شهر هستید.
اگر شخص پرسنده یک خارجی، اهل فرانسه، ایتالیا یا آلمان باشد، حالا دیگر بهر زبانی که گفتار میکنید نام شما به تنهایی کافی نیست. شخص اگر بخواهد شما را خوب بشناسد، ناگزیر پرسشهای دیگری خواهد کرد. در پاسخ به این پرسشها، گفتن اینکه من انسان هستم و از کدام کشور روی زمین هستم، کافی نیست. پرسنده کنجکاوی خود را با آگاهیهایی که دارد، تا دورترین ردپای تاریخی و جغرافیایی شما، پیش میبرد و از میراثی فرهنگی که دارید میپرسد. شما چه پاسخی برای او دارید؟ زبان گفتاری شما، محتوای گفتاری شما، هرچند، اندک، «فرّ»هایی را که شما دارید، به او، مینمایاند.
در برابر دیگران، «فرهنگ ایرانی» برای ما نقش یک گروه داوری را بازی میکند. گروه داوری، گروهی است که شخص آن را مبنای داوری خود قرار میدهد (امیر حسین آریانپور، زمینۀ جامعهشناسی، رویۀ ۱۱۳٫ در اینجا، فرهنگ ایرانی، یک فرهنگ، میاندار است، یعنی، میان دو کس، هماهنگی فراهم میکند و میان آنها، با همپرسی و هماندیشی، پیوند فراهم میکند. فرهنگ از راه همپرسی (رابطۀ) انسانها با یکدیگر بوجود میآید و با هماندیشی و گردآمدن «فرّ»ها راه پیشرفت و گسترش پیش میگیرد. خدا هم در همپرسی دو انسان با یکدیگر قدم به عرصۀ وجود میگذارد. فرهنگ ایرانی، انسان را در جایگاهی میگذارد که جایگاه «خودخدایی» است. خدای ایرانی، مانند خدایان ادیان دیگر، به انسان امر و نهی نمیکند. بلکه با انسان، همپرسی (رابطه) برقرار میکند. پیامد این همپرسی، رشد بینش و اندیشه در انسان است. در بسیاری از فرهنگها، بویژه در فرهنگهای کهن، این دیدگاه وجود داشت. نشانههای این دیدگاه و اینگونه نگرش را دربارۀ خدایان، در آثار فرهنگی بازمانده از اینکاها، یونان و روم و بسیاری دیگر از گروههای اجتماعی و باورهای مردمی نیز میتوانیم پیگیری کنیم. این نگرش در عرفان ایرانی جایگاهی برای خود دارد. واژۀ دیگر در فرهنگ ایرانی، «بانو» است. زن در فرهنگ ایرانی، نه منزل، نه کنیز، نه ضعیفه، نه مسماط. بلکه «بانو»ست. آثار کهنروزگار بدست آمده از کاوشهای باستانی در ایران، قلمرو آناهیتا، ایزدبانوی آبها را بما میشناساند در دوران ساسانی، بانوان به پادشاهی برگزیده شدند. در دورههای تاریخی پس از آن نیز، بهرگونه به بانوان قدرتمندی برمیخوریم که نه تنها در خانواده، بلکه در نظام اجتماعی نیز تإثیرگزار بودند. در استورۀ آفرینش از نگر ایرانی، زن از دندۀ چپ مرد آفریده نشده، بلکه، زن و مرد توأمان آفریده شدهاند. واژۀ «بانو» در اصل برگرفته از واژه پهلوی «ریتا با گیانو» به معنای پرتوی یزدانی است. بانو یک واژه پارسی کهن است. (بان + و = بانو). بان در نام شهر بانه هنوز بکار میرود. بان یعنی بالا و بانو به معنی کسی است که در جایگاهی بالا جای دارد و این به نشانۀ گرامی داشتن بانوان است. بانو در اوستایی به معنای فروغ و روشنایی است. پس بانو به معنای چراغاست. کدبانو هم یعنی چراغ خانه (کد = خانه) خود واژه همسر (هم-سر)، گویای این نکته است که زن در آیین باستانی ما همپایۀ مرد بود. «بان» در واژههای: نگهبان، اتشبان، گروهبان، پاسبان، دروازه بان، شهربان، بادبان و کشتیبان نشاندهندۀ دارندگان جایگاه ویژۀ اجتماعی است.
فرهنگ، گونهای از دارایی است. این دارایی و ثروت میتواند فردی، خانوادگی، شهری یا کشوری باشد. این دارایی میتواند فزونی یابد و اگر مراقبت نشود، رو بکاستی میرود. برای داشتن دارایی، کسی به ما یاری نمیرساند و نیازی هم به تبلیغ نیست. هرکس باندازۀ تواناییهای خرد خود میتواند برای خود دارایی دست و پا کند و ثروتی بیندوزد. برخی از مردم، ثروتشان را از راههای آسیبرسان بدست میآورند. برخی نیز داراییشان را برای بهتر زندگی کردن، بکار میگیرند برخی از مردم، راه و رسم و نیکوییهای داشتن دارایی را به فرزندان خود نیز میآموزند.
اکنون، بجای واژۀ «دارایی» واژۀ «فرهنگ» را بکار میبریم. فرهنگ، نیز آموختنی و داشتنی است. هرکس میتواند، اگر بخواهد، بیاموزد و فرهنگ پسندیده و نیکویی را برای خود داشته باشد. کسانی هستند که با توجه به موقعیت زندگیشان، از فرهنگ و مناطق فرهنگی دور میافتند. فرهنگ فردی در جامعه، فرهنگ اجتماعی، گروهی و ملی را فراهم میآورد. اکنون ببینیم فرهنگ در کدام زمینه ها، خودبیان میشود.
ما، همانگونه که، جسم خود و فرزندانمان را در برابر بیماریها بیمه میکنیم، باید فرهنگ و روانمان و فرهنگ و روان فرزندانمان را نیز دربرابر نابسامانیهای اجتماع و مردم بیمه کنیم، تا از تهاجم فرهنگی خشن و انسانستیز، در امان باشیم. فرزند خود را باید بگونهای تربیت کنیم، که نه بر او شیر شوند و نه از او، سیر شوند. فرزندانمان را با «فرّ» های بالیدنی آشنا کنیم، تا آنان به آنچه دارند، ارج بگزارند. «غرور=تکبر) از اندکدانی سرچشمه میگیرد. کسی که اندرون و بیرون بالیدنی و غنی دارد، نیازی به غرور و خودبرتربینی ندارد. آناکه کمبود و فقر درونی دارند، به گزافه و غروز بیرونی میپردازند. «فرّ»ها در درون و بیرون فضای زندگی ما، همچون پرندگان درپروازند. اگر از خود دور نکنیم، با ما هستند و در زندگی ما نقش نیکویی دارند. با این امتیازها فضای زندگیمان را زیبا و پرنوازش میکنیم، باید از فروتنی سادهلوحانه و بندهوار، پرهیز کنیم. اگر عنصری، در تعریف «فرّ» نگنجد، «شرّ» است. فرّ را بسوی خود میکشیم و «شرّ» را از خود دور میکنیم. از داشتن چیزهای خوب، بخود میبالیم و از داشتن آنها دیگران را آگاه میکنیم، تا برای خود امتیازی بدست آوریم. خردورزی، فرّ است و خرافه شرّ و مایۀ ننگ است. در فرهنگ ایرانی «خرافه پذیری، گزافه گویی» از صفات نکوهیده هستند. اینگونه پدیدهها از بازماندههای فرهنگهای تهاجمی ضدانسانی هستند.
بخشهایی افتخارآمیز از تاریخ کشورمان، دانشمندان و فرهیختگان کشورمان را فرّ» میدانیم و بخشهایی از تاریخ کشورمان را نمیپسندیم و محکوم میکنیم. هنر دوران صفویه را میستاییم و بعنوان «فرّ» میپذیریم. گروه «زندهخواران= چگینیهای» شاهان صفوی را «شرّ» مینامیم و مردمآزاری و آدمکشی را محکوم میکنیم. هرآنچه به فضای زندگیمان، شکوه، زیبایی، نیکویی انسانی ببخشد، «فرّ» است. هرآنچه فصای زندگی را به خون بیالاید و آدمکشی و مردمآزاری را رونق دهد، شرّ است و محکوم کردنی است.
فرهنگ یادگرفتنی است
همۀ کودکان، نادان بدنیا میآیند. جامعه، اگر خود دانا باشد، موظف به داناکردن آنهاست. جامعه باید آنچه را که کودکانمان برای یک زندگی سالم ، سازنده و بالنده لازم دارند، به آنان یاد بدهد. مرحلۀ پس از نادانی، حماقت است. اگر نادان بمانند، احمق میشوند و بجای کسب «فرّ»، بدنبال «شرّ» میرود. جنایاتی که این روزها، در همه جای دنیا شاهدش هستیم، ریشه در ضعف فرهنگی دارند. خودکشی و دیگرکشی، ناشی از ضعف فرهنگی است. شهریار، شاعر ایرانی میگوید: کسی که انسان باشد، خنجر به کمر نمیبندد. جوانانی که بجای اندوختن دانش و فرهنگ برای ساختن آیندۀ خود، با پول خود سلاح میخرند و بیگناهان ناآشنا را در پاریس، هلسینکی، بروکسل، شهرهای امریکا و در هرجای دنیا میکشند، مشکل فرهنگی دارند.
شمار ابزارهای فرهنگی و هنری، اشیای موزهای سرزمینمان، چه در موزههای ایران و چه در موزههای جهان، شمار کتابهای دستنویس و مینیاتورهای هنری، که سر به ملیونها میزنند، بناهای زیبای تاریخی در شهرهای ایران و کشورهای همجوار که بدست ایرانیان آفریده شده اند، اسناد فرّ فرهنگی ما هستند. همۀ مردم کشورهای جهان، به فرّ فرهنگی خود، میبالند و بدانها ارج میگزارند. هستند کشورهایی که امروزه، حتا با دستیازی به افتخارات دیگر کشورها، میخواهند برای خود محملی فرهنگی بتراشند. کشورهای نوپا، که عمر مفیدشان به سیسد سال هم نمیرسد و کشورهای جدا شده از سرزمین فرهنگی ایران، برای ابراز هویت فرهنگی خود، به فرهنگ ایرانی میپیوندند. کشورهایی هستند که دانشمندان ایرانی را که زادۀ و درگذشته در سرزمین ایران هستند، از آنِ خود قلمداد میکنند. آنان میخواهند زیر چتر افتخار عاریتی، برای خود افتخاراتی دست و پا کنند. کشورهای غربی نیز که از فضل دانشمندان ایرانی بهرهمند هستند، ریشه و تبار آنان را نمیشناسند و یا انکار میکنند. اما زمانیکه قبای عارتی از روی دوششان میافتد، جهانیان، به نداشتههای آنها پیمیبرند و تبلور فرهنگ عاریتی آنها را در جنگافروزی، تخریب آثار فرهنگی دیگران، در بمبگذاریها و کمربندهای انتحاری میبینند.
همانگونه که میکوشیم، پوشاک مناسب و زیبا به تن فرزندانمان بکنیم، باید روان و شخصیت آنان را نیز با فرهنگی بالیدنی بیاراییم. شهریار، شاعر ایرانی میگوید: کسی که انسان باشد، خنجر به کمر نمیبندد. جوانانی که بجای اندوختن دانش و فرهنگ برای ساختن آیندۀ خود، با پول خود سلاح میخرند و بیگناهان ناآشنا را در پاریس، هلسینکی، بروکسل، شهرهای امریکا و در هرجای دنیا میکشند، مشکل فرهنگی دارند. کسانی هم که کودکان و نوجوانان را ابزار سودجویی و جنگافروزی میکنند جنایتکار هستند.