توان
مجله کانون مهندسان ایرانی مقیم اتریش

فرهنگ یعنی: «شکوه و بزرگداشت»

جواد پارسای • ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ • فرهنگ و هنرمجله اینترنتیگزارش فعالیت‌های کانون

واژۀ فارسی «فرهنگ»، از دو «واژک= بخش» ساخته شده است: «فر» و «هنگ». در زبان فارسی، هریک از این دو واژک، بگونۀ یک واژه با مانک خود بکار می‏‌رود. «فر» به مانک: شکوه، برزگواری و بزرگداشت، «هنگ» به مانک: گروه، انبوه و بیشماری است. از سوی دیگر، این دو واژک، در همنشینی با واژک‌‏های دیگر، در نقش پیشوند، میانوند و پسوند به زایش واژگان بیشمار فارسی می‏‌پردازند. این زایندگی که به غنی سازی زبان فارسی می‏‌انجامد، یکی از ویژگی‌‏های زبان‏‌های هند و ژرمن (هند و اروپایی) است. زبان فارسی نیز، چنانکه می‏‌دانید، از شاخۀ زبان‏‌های هند و اروپایی بشمار می‌‏رود.

«فر»، در میان متونی که از گذشته‌‏ها بما رسیده است، در مانک دانشووقار نیز بکار گرفته‌ شده‌ است. «هنگ یا هنج» درفارسی‌ پهلوی‌ به معنای «سنگین»« و «نظم» از ریشه اوستایی استاز این واژه، هنجار، بهنجار و نابهنجار درست شده است. واژۀ «هنجمن» که امروزه بگونۀ انجمن بکار می‏‌رود، نیز از همین ریشه و به مانک «گروه همپرس (مرتبط) باهم» است. فرهنگ، مجموعه‏‌یی از «فرّ» هاست.اگر دربارۀ «فرهنگ» به تعاریف پژوهندگان و نگرش کلاسیک جامعه شناسان بپردازیم، به کوره راه‏های بیشماری برمی‌‏خوریم که گذار از آن‏ها، ما را به یک میدان می‏‌رساند. من دراینجا، می‏‌خواهم به محدودۀ آشنای آن میدان همگانی، یعنی «فرهنگ ایرانی» بپردازم.

«جان دان John Donne» شاعر انگلیسی می‏‌گوید: هیچ انسانی جزیرۀ، تنها و بی‏پیوند نیست. هیچ سیاره نیز، و بخشی از جهان بزرگ نیز نمی‌‏تواند یک جزیره باشد. انسان نیز، موزه ای متحرک است، انباشته از یادگارهای گذشتۀ خویش، گذشته ای که هنوز زنده است. انسان در تحرک خود، دیگران را بسوی خود می‏خواند و با آنان به همپرسی (رابطه) و داد و ستد، می‌‏پردازد.

در فرهنگ ایرانی، «انسان» فرهنگ است، یعنی حقیقت از وجود انسان می‌‏جوشد. واژۀ انسان در فارسی باستان «اانشوتا» به مانک کاریز بوده است و کاریز، چشمۀ جوشان زیر زمینی است. استورۀ آفرینش نخستین زوج انسانی (مشی و مشیانه)، استورۀ جهان‌شمول زروان، اهورا، اهریمن، آناهیتا (ایزذبانوی آب)، میترا (ایزد پیمان و پشتیبان کوشندگان نیکویی)، استورۀ سیمرغ، رباعیات مولانا، خیام، سروده‏‌های حافظ و برخی دیگر از عارفان، نمونه‌‏های برجستۀ این چشمۀ جوشان هستند.

اینک فرهنگ ایرانی را در چهار قلمرو بررسی می‏‌کنیم:

  • در آیینۀ تاریخ
  • در بخش زبان
  • در بخش هنر
  • در قلمرو زندگی روزانه

فرهنگ در آیینۀ تاریخ

هر یک ذات (چیز=شیئی) موزه‏ای که از سرزمین ایران بدست آمده، در هرکجای دنیا که باشد، نشانه‏‌ای آشکار از هنر و فرهنگ ایران است. این شیئی فرهنگی یاهنری درسرزمین ایران در چند هزارسال تاریخ پرفراز و نشیب خود، همواره در کاربردها وجلوه‌‏هایی گوناگون خودنمایی کرده‏ و در زمانی نابسامان، از راه‏های گوناگون از کشورمان خارج شده است، ولی همسانی و هماهنگی آن چیز (شیئی) با سبک و نگار یافته‌‏های هنری ایرانی، نشان ویژه‏‌ای از خاستگاهش دارد. یک تندیس مفرغی لرستان، در موزه‏ای در فرانسه یا امریکا، هیچگونه ارتباطی (همپرسی) با آن کشورها را نشان نمی‏‌دهد. بلکه، ساخته‏‌ها و یافته‏‌های هنری و ابزاریِ ایرانی، که شمار میلیونی دارند، از آنِ خاستگاه و زادگاه‏شان ایران هستند، هرچند که گفته‏‌ها و ادعاهای دیگری دربین باشد. یک کودک، مادر وپدری دارد، در سرزمینی چشم بدنیا گشوده است، یعنی بیریشه و بی‌‏سرزمین نیست. شاید بی‌درنگ به خانواده‌‏ای در سرزمینی دیگر سپرده شده باشد، ولی حتا اگر خود یا برخی نیز دربارۀ او چیزی ندانند، تغییری در بنیان وجودی و هویت (آنچِبود) او نمی‏‌دهد.

فرهنگ ایرانی دارای ویژگی‌‏هایی است که به سرزمینی به این نام، بستگی دارند، هرچند که بدلیلی رویه‏‌هایی بدان افزوده شده باشند ما، در اینجا، به عناصر زبانی، اجتماعی و هنری، ایرانی می‏‌پردازیم. ویل دورانت می‏‌گوید: یهودیانی که بدست کوروش، از اسارت در بابل، رهایی یافتند و به سرزمین خود بازگشتند، تاریخ و فرهنگ خود را بازسازی و پایه‏‌گذاری کردند. آنانکه در سرزمین‏‌های دیگری سکنا گزیدند، همچنان خود را به تاریخ و فرهنگ سرزمین بنیادین خود وابسته می‏‌دانند و این هویتِ پیوندی آنان است.

لوح تاریخی کوروش، تنها سند بازمانده از رویداد (رهاسازی انسان‏‌ها از اسارت جنگی) و یک  فرُ فرهنگی برجستۀ ایرانی است.، هرچند که در سرزمینی دیگر یافته شده، و در مالکیت سرزمینی دیگر است. بانگرشی به نوشتۀ این سند، به یکی از بنیان‏‌های اندیشه و کردار فرهنگ ایرانی پی‏ می‌‏بریم. ما برای رونمایی از متن این سند، فروتنی ساده لوحانه‌‏ای از خود نشان داده‌ایم. کشورهای بی‌ریشه‏‌ای هستند که اسناد فرهنگی ما را بخود نسبت می‏‌دهند تا برای خود شناسنامه‌‏ای دست و پا کنند. انسان امروزی پس از ۲۵۰۰ سال هنوز در اندیشۀ ایجاد و فراهم‌سازی حقوقی است که در این منشور در ۲۵۰۰ سال پیش بدست کورش، پادشاه هخامنشی، به ثبت رسیده است. بیانیۀ کوروش، در این منشور، بسیار اندیشمندانه و بالیدنی است. او، به حقوق و جایگاه انسان‏ها، ارج می‏‌گذاشت. کورش، حرمسرا نداشت و با توجه به اصول فرهنگ ایرانی، تنها یک همسر برگزیده بود که هم‌اغوش و همراهش بود.

قانون حمورابی، بر روی نیم‏‌ستونی از سنگ سیاه، نقر شده در سرزمین «میان‌رودان» نقر شده است. این قانون که خشن‌‏ترین کیفرها را دربردارد، پایه ریز، مجازات  «چشم در برابر چشم» است. این ستون سنگی، در کاوش باستان‌شناسی در شهر شوش (ایران) بدست آمد و در موزۀ ایران باستان نگهداری می‌‏شود. مقایسۀ دو متن: «منشور کورش و قانون حمورابی» نشانگر بینش و کردار دو فرهنگ متفاوت است.

کتیبه‏‌های تخت جمشید

سدها کتیبۀ پیداشده در کاوش‏‌های تخت جمشبد، اسناد مالی پرداخت دستمزد به کارگران و معماران بنای تخت جمشید هستند. این بنا را بردگان نساخته‌اند، بلکه برای ساخت آن دستمزد پرداخت شده است. کسانیکه نمی‏‌خواهند اسناد عینی (دیدنی) ایرانی موجود در موزه‌‏ها را باور کنند، همان به که دل به موهومات ذهنی پریشان بسپارند. ویرانه‏‌های کاخ تیسفون و آثار بازماندۀ دانشگاه گندی شاپور، نشانه هایی از گستردگی دانش انسانی هستند. اگر به نقش برجسته‌‏های تخت جمشید، بر روی پلکان‏‌های کاخ آپادانا بنگرید، هیچ نقش انسانی را با رخسار خشمگین نمی‏‌بینید. هیچکس سوار بر است نیست. هیچکس را در هیچ نقشی در حال تعظیم نمی‌‏بینید. در بین این سدها پیکر تراشیده شده، حتا یک تصویر برهنه وجود ندارد. این از ویژگی‏‌های رفتار و کردار ایرانی است:

در دوران چیرگی توحش مغول، تاتار و تیمور، شهرهای ایران با خاک یکسان شدند. بسیاری از شواهد شهری‌گری ایرانی از میان رفتند. باشندگان شهرها، از جمله، فرهیختگان ایرانی همراه مردم بی‌گناه، همگی از دم تیغ بیدریغ وحشیان گذشتند. ولی، پس از فروکش کردن ابرهای تیرۀ قبیله‌گردانان، فرزندان شان که خود را شاهزاده می‌‏نامیدند، دربارشان را مرکز فرهنگ و هنر ایرانی قراردادند. کتابخانه‏‌ها ساختند. هنرمندان را در مراکز قدرت خود گردآوردند. شاهزادگانی مانند: شاهرخ میرزا، بایسنغرمیرزا، سلطان حسین میرزا بایقرا، خود نیز سبک مینیاتور آموختند و به خوش‌نویسی و کتاب‌سازی پرداختند. در دوران «غازان خان» در تبریز، خواجه نصیرالدین فضل الله، وزیر کارآمد او، شهرک فرهنگی و علمی « ربع رشیدی» را بنیان گذاشت. در این مجتمع علمی –فرهنگی، همه گونه تأسیسات هنری، ازجمله: کارگاه‏های مینیاتور، آماده سازی کتاب و کتابخانه ایجاد شدند. در فارس نیز، خاندان آل جلایر، آل اینجو و آل مظفر پشتیبانان هنر و ادبیات فارسی بودند. تاریخ فرهنگ ایران، پر از روایت  شکوفایی در اوج نابسامانی است.

بخش زبان

زبان فارسی چند ساله است؟

تاریخ زبان فارسی عمری دیرینه دارد، این زبان، فرزند خلف شاخۀ زبان‏‌های هند و ایرانیِ از ستون بزرگ زبان‏‌های هند و اروپایی است، که ریشه در تاریخی ۳۰۰۰ ساله دارد. زبانی که امروزه ما بدان گفتار می‌کنیم، بازمانده از زبان پیشین «پهلوی» است که بدان «فارسی میانه» می‏‌گفتند. زبان فارسی باستان پس از فروپاشی دولت هخامنشی، دگرگون شد. و در دورۀ اشکانیان (پارتیان) جای آن را، رفته‌رفته زبان دری و پهلوی شمالی و شرقی گرفت. سکّه‌‏ها و سایر اسناد ایران، با این زبان ایرانی و به خط آرامی نمودار شدند. بخشی از سرزمین «پرثوه»، خراسان امروزی است. پادشاهان اشکانی (پارتی) در این سرزمین بودند و واژۀ پهلوی و پهلوان از این قوم دلیر مانده است در زمان فرمانرواییِ آنان خط و زبان پهلوی در ایران رواج یافت. نوشته‏‌هایی از آنان بدست آمده، که کهن‌ترین همه، دو سند ملک و باغ است که بخط پهلوی اشکانی بر روی ورق پوست آهو نوشته شده اند. این دو سند، از «اورامان کردستان» به دست آمده است. تاریخ این دو نوشته، به (سال ۱۲۰ پیش از میلاد مسیح) می‌رسد. زبان دری – پهلوی از دوران اشکانیان باین‌‏سو، زبان علمی و ادبی ایران بود. سکه‏‌ها، کتیبه‌‏ها، کتاب‏های علمی و ادبی به این زبان نوشته شده‌اند. کهن‌ترین نوشتۀ‏های سنگی به این خط، کتیبۀ اردشیر اول در نقش رستم و شاپور اول، در شهر شاپور، هستند. هر دو، بر روی ستونی سنگی به دو زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی دیده می‌‏شوند. از آن زبان امروزه جز واژه‏‌هایی اندک، چیزی باقی نمانده است.

برای پی‌بردن به دیرینگی زبان هر کشوری باید به سراغ «یافته‌های کاوش باستان‌شناختی» در آن کشور برویم. نشانه‌های دیرینگی‌ هرکشوری، در موزه‌ها و مجموعه‌های جهان، شناسنامۀ پیشینۀ شهری‌گری و فرهنگی آن کشور هستند و راه درست پژوهش اینست که به ابزارهای نشانگر دیرینگی در موزه‌ها، روی بیاوریم و آن‌ها را بدور از هرگونه پیورزی (تعصب) ناپسندانه، پایۀ پژوهش خود قرار دهیم. در سرزمینی که ار دیرباز ایران نامیده شده است، تپه‏‌های باستانی بیشماری وجود دارند که نشانه‏‌هایی از فرهنگ و تمدن چندهزارساله را در خود نگهداری کرده اند. با کاوش‌‏های باستان‌شناسی، این آثار که شناسنامۀ سرزمین ما هستند، بدست ما رسیده‌اند. با شناخت و بررسی این اشیای باستانی، پی می‏‌بریم که باشندگان در این سرزمین، در چه زمانی، چه یافته‏‌ها و چه ساخته‌‏هایی داشتند.

زمانیکه شاعر چاپلوس مدحی بزبان عربی برای یعقوب لیث خواند، یعقوب زبان به اعتراض گشود و گفت: «بزبانی که من نمی‌‏فهمم، چرا باید شعر سروذ». از این لحظه، زبان فارسی، بال گشود و به پرواز درآمد. همین بال گشودن است که همچنان ادامه پیداکرد و بجایی رسید که جریان ادبی شاهنامه سرایی و شاهنامه نویسی در سده چهارم آغاز شد که تنها، یک جریان ادبی نبود بلکه جریانی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نیز بود که بگونه‏‌ای، هویت ایرانیان را به ایرانیان کهن پیوند زد. در این جریان، هویت بازیافته‏ای شکل داده شد که از سویی در این هویت گزینی، شاهنامه، عنوان جریان ادبی آن دوره و گزینش فردوسی برای اثر جاودانه‌‏اش بود. فردوسی این شاهکار را در دوران سامانیان آفرید. شاهنامه را مردم نگهداری کردند و در نسخه‌‏برداری آن کوشیدند. رویکرد خصمانۀ امیر ترک غزنه و بعدها، کتابسوزان مغول و تاتار، نتوانست این اثر را از بین ببرد. اهمیت آفرینش فردوسی در آنست که با این اثر حماسی نه تنها زبان فارسی بلکه آیین‏‌ها و بنیان فرهنگ ایرانی نیز زنده و جاودانه شد. اینکه یک هزار سال پیش کتابی مانند «شاهنامه» پدید آمد، ۸۰۰ –۷۰۰ سال پیش اثری مانند «گلستان»، یا دیوانی چون «دیوان حافظ» نوشته شده باشد، خیلی مهم است زیرا عمر ادبیات هیچ کدام از کشورها به جز یونان کهنسال نمی‌‏باشد.

فرهیختگان بسیاری دربارۀ زبان و فرهنگ ایرانی، گفته و نوشته‌اند. از میان آنان به گفتار پروفسور هانری ماسه (Henri Massé۱۸۸۶-۱۹۶۹) ایران‌شناس فرانسویدر جشن بازنشستگی‌اش در دانشگاه سوربن فرانسه اشاره می‏‌کنم. او گفت: من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کرده‌ام، و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست، می‏‌خواهم به مقایسه بپردازم، و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است: فردوسی، سعدی، حافظ و مولانا. فردوسی، هم‌سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او. سعدی، آناتول فرانس، فیلسوف را به یاد ما می‏‌آورد و دانا تر از اوست. حافظ با گوتۀ آلمانى قابل قیاس است، که گوته خود را، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده، می‏‌شمارد. اما دربارۀ مولانا: در جهان هیچ چهره‌ای را نیافتم، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم،  او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند، او تنها یک شاعر نیست، بلکه بیشتر از آن، جامعه شناس است و بویژه یک روانشناس کامل است، که ذات بشر و خداوند را دقیق می‏‌شناسد، قدر او را بدانید و بوسیلۀ او خود را بشناسید. و من در اینجا به شعری از مولانا اشاره می‏‌کنم که معرف شخصیت اوست:

آنکه گوید: جمله حق اند، احمقی است

آنکه گوید: جمله باطل، او، شقی است

هانری ماسه، بارها برای شرکت در برنامه‏‌های بزرگداشت شعرای ایرانی و هزارۀ پورسینا، به ایران دعوت شده بود. تالیفات و تحقیقات هانری ماسه در زمینۀ فرهنگ، تاریخ و ادبیات فارسی از منابع موثق و قابل اطمینان در پژوهش‌های ادبی و تاریخی بشمار می‌روند. دکتر تقی ارانی می‌‏نویسد: در سال ۱۹۱۹ هانری ماسه، بهترین رسالۀ تحقیقی خود را دربارۀ سعدی انتشار داد که یک اثر ادبی شایسته با چاپی نفیس دربارۀ سعدی بشمار می‌‏رود. خیام، این فیلسوف گرانقدر ایرانی نیز یکی از گرانمایه‏‌ترین «فرّ» های فرهنگی ایرانی است. شاید شمار استادانی که رباعیات خیام را به زبان‏‌های زندۀ دنیا ترجمه کرده‌اند، از «سد» نفر بیشتر باشد.

گفته‏‌هایی دربارۀ زبان فارسی

از ده شاعر برتر جهان پنج تن آن فارسى‌زبان هستند.زبان فارسى توانایى ساختن بیش از “٢۰۰″ میلیون واژه را دارد که در میان زبان‌هاى گیتى بى‌‏مانند است امروزه، زبان فارسی، زبان مادری ملیون‏ها انسان در دنیاست. هرملین یک سوئدی عاشق زبان فارسی است. او، پس از فراگیری زبان فارسی‌ و پس از بازگشت به سوئد به ترجمه آثار فارسی‌ به سوئدی پرداخت. او حدود ۱۰هزار صفحه از ادبیات فارسی‌ را به سوئدی برگرداند آثار فارسی که بوسیلۀ وی به سوئدی ترجمه شده، از بی‌‏نقص‌ترین و معتبرترین آثار ترجمه شدۀ دنیا بشمار می‏‌روند. سودی بزنوی، آموزگار فرزندان پادشاه عثمانی، حافظ را از زبان فارسی به زبان ترکی برگرداند تا فرزندان پادشاه، زبان فارسی بیاموزند. سودی نخستین شارح حافظ است. برای درک درشتی ارقام بالا، به یک مثال بسنده می‏‌کنم: نسخۀ چاپی کنونی لغت‌نامه ۶۷۲۶۵ صفحۀ سه‌ستونیِ باندازۀ «آ۴» با حروف ریز دارد.

غنای زبان فارسی،

در زبان‌های هندواروپایی، می‌توان شمار بسیار زیادی واژۀ علمی را به‌آسانی ساخت. یکی از پژوهشگران زبان‏‌های هند و اروپایی می‏‌گوید: زبان‌های هندواروپایی در حدود هزار و پانصد واژه‌ی ریشه دارند و دارای شماری نزدیک به ۲۵۰پیشوند، ۶۰۰پسوندو دارای شماری زیاد میانوند هستند که با افزودن آنها به بنواژه می‌توان واژه‌های جدیدی ساخت. مانند: ریشۀ «رو» که از آن می‌توان واژه‌های: «پیشرو»، «میانه‏رو»، «آبرو» را باپیشوندها و واژه‌های: «روند»، «روال» و «روش» را با پسوندها ساخت. از همنشینی ۱۵۰۰ بنمایه با ۲۵۰پیشوند، شماری برابر با: ۳۷۵۰۰۰ = ۲۵۰ × ۱۵۰۰ (سیصد و هفتاد و پنجهزار) واژه بدست می‌آیند. ترکیب‌های دیگری نیز هستند که، ترکیب اسم با فعل، مانند: (پیاده رو) و اسم با اسم، مانند: (خردپیشه)، اسم با صفت، مانند: (روشندل) و فعل با فعل، مانند: (گفتگو) از آن نمونه هستند. نکتۀ درخورِنگر اینست که برای فهمیدن این میلیون‌ها واژه، تنها نیاز به فراگرفتن ۱۵۰۰ریشه و ۸۵۰ پیشوند و پسوند داریم. از گفتار دربارۀ پیچیدگی‏‌های زبان‏‌های دیگر چشم‏‌پوشی می‌‏کنم.

در سالگشت درگذشت «سیبویه» ایرانی کهبرای زبان عربی «صرف و نحو»نوشت، نگاهی به اهمیت جهانی ادبیات فارسی می‌‏اندازیم. طبق نوشته روزنگارهای بین المللی، «سیبویه Sibbuyeh» زبان‌شناس معروف ایرانی در نخستین هفته ژانویه سال ۷۹۳ میلادی در شیراز درگذشت. وی، در شهر بیضاء در استان فارس به دنیا آمده بود. اهمیت تاریخی سیبویه از آن جهت است که نخستین فردی بود که برای زبان عربی صرف و نحو (گرامر) نوشت و صداها را در این زبان مشخص ساخت. بنابراین، علامات ضمه، فتحه، کسره و تنوین‌ها، اختراع و کار سیبویه ایرانی است. وی با این کار عنوان «سیبویه نحوی» را بخود اختصاص داد. بدون کاری که سیبویه کرد و درآن زمان یک شاهکار بود، پیشرفت زبان عربی میسر نبود و استحکام این زبان به این صورت باقی نمی‏‌ماند. به این ترتیب، این ایرانیان بودند که برای اعراب دستور زبان (صرف و نحو) نوشتند.

قلمرو ادبیات فارسی شامل تمامی سرزمین ایران کهن است که در سدۀ ۱۹ قربانی بی‏‌تدبیری شاهان قاجار و رقابت‌‏های استعماری روس و انگلیس شد. می‌‏دانیم که در طول سده‌‏ها، زبان فارسی، زبان دربار امپراتوران هند و عثمانی بود. زبان روشنفکران هندی و روسیه جنوبی فارسی بود و در آنجا، می‏توان امیرخسرو دهلوی و محمد اقبال را مثال زد. پس از ایجاد کشور پاکستان، سرود ملی آن کشور به زبان فارسی تنظیم شد. در حال حاضر هم در افغانستان، تاجیکستان و هر نقطۀ دیگر، هر نوشته توسط فارسی‌زبانان و فارسی‌تبارها، ادبیات فارسی بشمار می‌‏رود.

در همه دایرة‌المعارف‌ها، ادبیات فارسی به عنوان وسیع‌ترین ادبیات در جهان توصیف شده است که با احتساب «اوستا Avesta» دیرینگی سه هزار ساله دارد. کثرت شعر در ادبیات فارسی، این زبان را، به «زبان شعر» معروف ساخته که ما باید آن را مرهون فردوسی و دیگر شعرای ایرانی بدانیم همین اشعار هستند که موسیقی ایرانی را متمایز از موسیقی سایر ملل کرده است. ادبیات یک ملت مرزهای قراردادی را نمی‌‏شناسد.

کارآمدی زبان

نژاد، نه. بلکه، زبان ماندنی است

یکی از انگاره‌‏های تمیز دادن خود از دیگری نژاد است، درتاریخ جهان، شاهد آن هستیم که هیچ نژادی دست‏‌نخورده نمانده است و ادعای خون پاک، زبان پاک، برای برتری جویی و خوددیگرانگاری، یک ادعای واهی و ضد انسانی از سوی ادیان و جنگ‌افروزان است. ترکیب خون در همۀ انسان‏‌ها یکسان است. در کهن‌روزگاران، آریائیان به سرزمین‏‌هایی آمدند و در آنجا ساکن شدند. از آن زمان تا امروز چند سد بار، ترکیب مردمی بسیاری از کشورها، دگرگون شده است. آنجا که فردوسی می‌‏گوید: «تخم سخن را پراکنده‌ام» انگاره‌‏ای از گسترش زبان دارد، زیرا که زبان در انحصار کسی و قومی نیست. تفاوت این دو، یعنی نژاد و زبان در این است که اولی هسته اصلی یک سیستم بسته و دومی، یعنی زبان، کانون محوری یک سیستم باز است. این سخن فردوسی نشان می‌‏دهد که هویت جمعی، نه به نژاد، که به زبان‌شان می‌‏تواند بستگی داشته باشد.

شمار فرازهای زبان فارسی، که نگرش و منش انسانی فرهنگ ایرانی را بیان می‌‏کنند، به هزاران می‏‌رسد:

میازار موری که دانه کش است.
بهشت آنجاست که کازاری نباشد
من از بازوی خود دارم بسی شکر / که زور مردم آزاری ندارم.
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم.
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
کار بد، مصلحت آنست که مظلق نکنیم
شادکردن هنر است، گر بشادی تو دل‏‌های دگر شاد شوند.

وجود کتیبه‌ها به زبان‌‏های گوناگون بیانگر احترام داریوش به فرهنگ و زبان‌‏های دیگر است.

تصویر ۸ لوح سیمین و زرین داریوش کشف شده از پایه های کاخ تخت جمشید به سه خط میخی ایلامی،بابلی و پارسی در موزه ایران باستان، تهران

کتیبۀ ایلامی نام ۲۴ پادشاه از سلسله‌‏های پیشین. موزه لوور فرانسه

اثر مهر استوانه‌‏ای داریوش به سه ذبیرۀ: میخی ایلامی، بابلی و پارسی

بخش هنر:

هنر دارای کوره‌‏راه‏‌های نمایشی و کاربردی بیشمار و گسترده‌ای همانند شعر، موسیقی، نقاشی، معماری، فن‏‌آوری و زیباساخت‏‌های‌ دستی و فراورده‏‌هایی‌ ازاینگونه است. فرهنگ هر جامعه، هنر آن جامعه را راهبری می‌‏کند. میراث معماری پیش و پس از ساسانیان، آثار هنری بسیار متنوع ایرانی در موزه‏‌ها، با دیرینگی چندهزارساله، نشان می‌‏دهند که ایران، در ردیف تمدن‏‌های چین، یونان و روم، جایگاه جهانی ارزندۀ خود را داشته و دارد.

نقش سفال‏‌های تپه سیلک کاشان، شهر سوخته و آثار زیرخاکی بیش از بیست تپۀ باستانی دیگر، با دیرینگی بیش از هشت هزار سال، شواهدی بنیادین بر اعتلای فرهنگ ایرانی هستند. رکس، نقاشی متحرک روی سفال شهرسوخته، ابزارها و سازهای موسیقی، گات‏‌ها، سرودهای زردشت، همه و همه اسناد انکارناپذیر «فرّ» فرهنگی ایرانی هستند. اندازه و تراز در معماری، چهارتاقی‏ آتشگاه ساسانیان، بعنوان واحد بنای مساجد با گنبدهای معابد میترایی، و هزاران آثر نقاشی، مینیاتور، تندیس‏‌های پر راز و رمز مفرغی لرستان و آفریده‌‏های زرین هخامنشی، ساسانی و دیگر دوره‏‌های فرهنگی در برابر هنرستیزی ادیان سامی، نمادهایی از دگرگونگی فرهنگ ایرانی بشمار می‏‌روند. هنر نگارگری، برای مانی، فرهیختۀ ایرانی، زبان گویای دین و حکمت او بود. کتاب «ارژنگ» مانی، که نگاره‏‌هایی زرین‏‌فام داشت، از کتاب‏‌های تاریخی یگانه در دنیاست. هنر نقاشی و پیکره‌سازی که از سوی ادیان یهود و اسلام، هنوز هم تحریم است، در ایران، با فروپاشیدن نظام دینی خلفای عرب، تولدی دوباره یافت و راه نوزایی و شکوفایی پیمود. مسیحیت نیز از زمانی که الگوی «میترایی» را برگزید، آهسته آهسته به هنر پیکرنگاری و پیکرتراشی پرداخت و در اندک زمانی، به شکوفایی رسید. مهر «میترا» ایزد میانجی میان آفریدگار و آفریدگان است. مهمترین نقش مهرایزد نیز نگهبانی از همین پیمان و میثاق است. این دیدگاه ایرانی دربارۀ مهر، در روزگاران پسین، دیدگاه یگانگی هستی (وحدت وجود) را پدید آورد که سرچشمۀ آفریده‌های بسیار درخشان در پهنۀ اندیشه، ادب و هنر ایران شد.

فرهنگ در قلمرو زندگی روزانه

پندار نیک، گفتارنیک و کردار نیک، هنوز هم اگر بکارگرفته شوند، بسیاری از نابسامانی‌‏ها بسامان می‏‌رسند. اگر از چهار عنصر بنیادین جهان پاسداری می‏‌شد، اکنون کرۀ خاکی ما دچار چنین گندابی نمی‏‌شد. هنوز هم بسیاری از کشورها برای درک این باورها، بلوغ فکری کافی ندارند. بما گفته بودند، برای تضعیف نیروهای اهریمنی، پشتیبان نیروهای آهورایی باشید. یعنی بجای روشن کردن آتش جنگ، شعلۀ نوری بیفروزید، تا بر تاریکی پیروز شوید. به نیکی روی آورید، تا اهریمنی قدرت نیابد.

این سخن از داریوش، پادشاه بزرگ هخامنشی در کتیبۀ نقش رستم است که می‏‌نویسد: «خدای بزرگی است آهورامزدا که شادی را برای مردم آفرید، که خرد را آفرید». شادی و خردورزی، از فرّهای برجستۀ فرهنگ ایرانی هستند. ایرانیان در سال ۱۴ جشن بجز دو جشن بزرگ نوروز و مهرگان برپا می‏‌کنند. در فرهنگ ایرانی، سوگواری اهریمنی است و برای درگذشتگان باید پرسه برگزار کرد و نیکویی‏‌هایشان را بازگویی کرد، تا نیکویی گسترش یابد. جشن نوروز، یکی از فرّهای اجتماعی بازمانده از فرهنگ ایرانی است. این جشن امروزه در ۱۳ کشور در خاورمیانه برگزار می‏‌شود. کشورهای برگزارکنندۀ نوروز، برخی دیگر از جشن‏‌های فرهنگی ایرانی را نیز برگزار می‏‌کنند. امروزه، امکان آشنایی با آیین‏‌های همۀ کشورها، ارزش و جایگاه شادزیستی را در جهان بهتر می‏‌نمایاند. همه در همه جا جشن می‏‌گیرند. جشن و شادمانی، قوی‏‌ترین انگیزۀ تندرستی روح و روان آدمی است.

اندازه و تراز:

در فرهنگ زیبا و بنیادین ایران، از زمان‌های بسیار کهن، «فلسفة وجود» را برپایة «اندازه» تعریف می‌کردند. اندازه، که بعدها، در بخش دانش، به اَندَزه و سپس «هندسه» تبدیل شد، از یافته‏‌های علمی ایرانی است. اندازه از قلمرو دانش بناسازی و صنعت پافراتر نهاد و در دیگر مقوله‌‏ها نیز نقش خود را نشان داد. اندازه، یکی از عناصر علمی فرهنگ ایرانی است و اندازه، راه بسوی کشف «تراز» گشود، که هردو، در بسیاری از بخش‏‌های علمی بکار گرفته شدند. از جمله آثار کشف شده از کاوش‏‌های شهر سوخته، ابزاری با خطوط میلیمتری است که نشانگر کاربرد اندازه گیری در آن زمان است.

قلمرو هویتی

در نظر بگیرید که شما، درجایی به کسی برمی‏‌خورید. بهم لبخند می‌‏زنید او بشما نزدیک می‏‌شود. به زبانی که هر دوی شما، می‏‌شناسید آغاز به گفتار می‏‌کنید. او، می‏‌پرسد: شما کی هستید/ نامتان را بگویید. ما اینگونه برخوردها را می‏‌شناسیم. اگر این برخورد در کشور خودمان پیش آید، شناخت شما، (تعیین هویت) کار چندان دشواری نیست. گفتن نام کافی است. اگر پرسنده، بخواهد شما را بیشتر بشناسد، می‌‏پرسد، از کدام شهر هستید.

اگر شخص پرسنده یک خارجی، اهل فرانسه، ایتالیا یا آلمان باشد، حالا دیگر بهر زبانی که گفتار می‌‏کنید نام شما به تنهایی کافی نیست. شخص اگر بخواهد شما را خوب بشناسد، ناگزیر پرسش‏‌های دیگری خواهد کرد. در پاسخ به این پرسش‏‌ها، گفتن اینکه من انسان هستم و از کدام کشور روی زمین هستم، کافی نیست. پرسنده کنجکاوی خود را با آگاهی‌هایی که دارد، تا دورترین ردپای تاریخی و جغرافیایی شما، پیش می‏‌برد و از میراثی فرهنگی که دارید می‌‏پرسد. شما چه پاسخی برای او دارید؟ زبان گفتاری شما، محتوای گفتاری شما، هرچند، اندک، «فرّ»هایی را که شما دارید، به او، می‌‏نمایاند.

در برابر دیگران، «فرهنگ ایرانی» برای ما نقش یک گروه داوری را بازی می‌کند. گروه داوری، گروهی است که شخص آن را مبنای داوری خود قرار می‏‌دهد  (امیر حسین آریانپور، زمینۀ جامعه‌شناسی، رویۀ ۱۱۳٫ در اینجا، فرهنگ ایرانی، یک فرهنگ، میاندار است، یعنی، میان دو کس، هماهنگی فراهم می‏‌کند و میان آن‏ها، با هم‌پرسی و هم‌اندیشی، پیوند فراهم می‌‏کند. فرهنگ از راه هم‌پرسی (رابطۀ) انسان‏‌ها با یکدیگر بوجود می‏‌آید و با هم‌اندیشی و گردآمدن «فرّ»ها راه پیشرفت و گسترش پیش می‏‌گیرد. خدا هم در هم‌پرسی دو انسان با یکدیگر قدم به عرصۀ وجود می‌‏گذارد. فرهنگ ایرانی، انسان را در جایگاهی می‏‌گذارد که جایگاه «خودخدایی» است. خدای ایرانی، مانند خدایان ادیان دیگر، به انسان امر و نهی نمی‏‌کند. بلکه با انسان، هم‌پرسی (رابطه) برقرار می‌‏کند. پیامد این هم‌پرسی، رشد بینش و اندیشه در انسان است. در بسیاری از فرهنگ‏‌ها، بویژه در فرهنگ‌‏های کهن، این دیدگاه وجود داشت. نشانه‏‌های این دیدگاه و اینگونه نگرش را دربارۀ خدایان، در آثار فرهنگی بازمانده از اینکاها، یونان و روم و بسیاری دیگر از گروه‏های اجتماعی و باورهای مردمی نیز می‌‏توانیم پیگیری کنیم. این نگرش در عرفان ایرانی جایگاهی برای خود دارد. واژۀ دیگر در فرهنگ ایرانی، «بانو» است. زن در فرهنگ ایرانی، نه منزل، نه کنیز، نه ضعیفه، نه مسماط. بلکه «بانو»ست. آثار کهن‌روزگار بدست آمده از کاوش‏‌های باستانی در ایران، قلمرو آناهیتا، ایزدبانوی آب‏ها را بما می‏‌شناساند در دوران ساسانی، بانوان به پادشاهی برگزیده شدند. در دوره‏‌های تاریخی پس از آن نیز، بهرگونه به بانوان قدرتمندی برمی‌‏خوریم که نه تنها در خانواده، بلکه در نظام اجتماعی نیز تإثیرگزار بودند. در استورۀ آفرینش از نگر ایرانی، زن از دندۀ چپ مرد آفریده نشده، بلکه، زن و مرد توأمان آفریده شده‌اند. واژۀ «بانو» در اصل برگرفته از واژه پهلوی «ریتا با گیانو» به معنای پرتوی یزدانی است. بانو یک واژه پارسی کهن است. (بان + و = بانو). بان در نام شهر بانه هنوز بکار می‌رود. بان یعنی بالا و بانو به معنی کسی است که در جایگاهی بالا جای دارد و این به نشانۀ گرامی داشتن بانوان است. بانو در اوستایی به معنای فروغ و روشنایی است. پس بانو به معنای چراغاست. کدبانو هم یعنی چراغ خانه (کد = خانه) خود واژه همسر (هم-سر)، گویای این نکته است که زن در آیین باستانی ما هم‌پایۀ مرد بود. «بان» در واژه‏‌های: نگهبان، اتشبان، گروهبان، پاسبان، دروازه بان، شهربان، بادبان و کشتیبان نشان‌دهندۀ دارندگان جایگاه ویژۀ اجتماعی است.

فرهنگ، گونه‌‏ای از دارایی است. این دارایی و ثروت می‏‌تواند فردی، خانوادگی، شهری یا کشوری باشد. این دارایی می‏‌تواند فزونی یابد و اگر مراقبت نشود، رو بکاستی می‌‏رود. برای داشتن دارایی، کسی به ما یاری نمی‏‌رساند و نیازی هم به تبلیغ نیست. هرکس باندازۀ توانایی‏‌های خرد خود می‌‏تواند برای خود دارایی دست و پا کند و ثروتی بیندوزد. برخی از مردم، ثروتشان را از راه‏های آسیب‏‌رسان بدست می‏‌آورند. برخی نیز دارایی‏‌شان را برای بهتر زندگی کردن، بکار می‏‌گیرند برخی از مردم، راه و رسم و نیکویی‏‌های داشتن دارایی را به فرزندان خود نیز می‌‏آموزند.

اکنون، بجای واژۀ «دارایی» واژۀ «فرهنگ» را بکار می‌‏بریم. فرهنگ، نیز آموختنی و داشتنی است. هرکس می‏‌تواند، اگر بخواهد، بیاموزد و فرهنگ پسندیده و نیکویی را برای خود داشته باشد. کسانی هستند که با توجه به موقعیت زندگی‏شان، از فرهنگ و مناطق فرهنگی دور می‏‌افتند. فرهنگ فردی در جامعه، فرهنگ اجتماعی، گروهی و ملی را فراهم می‏آورد. اکنون ببینیم فرهنگ در کدام زمینه ها، خودبیان می‏‌شود.

ما، همانگونه که، جسم خود و فرزندانمان را در برابر بیماری‏‌ها بیمه می‏کنیم، باید فرهنگ و روانمان و فرهنگ و روان فرزندانمان را نیز دربرابر نابسامانی‏‌های اجتماع و مردم بیمه کنیم، تا از تهاجم فرهنگی خشن و انسان‏ستیز، در امان باشیم. فرزند خود را باید بگونه‏‌ای تربیت کنیم، که نه بر او شیر شوند و نه از او، سیر شوند. فرزندانمان را با «فرّ» های بالیدنی آشنا کنیم، تا آنان به آنچه دارند، ارج بگزارند. «غرور=تکبر) از اندکدانی سرچشمه می‏‌گیرد. کسی که اندرون و بیرون بالیدنی و غنی دارد، نیازی به غرور و خودبرتربینی ندارد. آناکه کمبود و فقر درونی دارند، به گزافه و غروز بیرونی می‏‌پردازند. «فرّ»ها در درون و بیرون فضای زندگی ما، همچون پرندگان درپروازند. اگر از خود دور نکنیم، با ما هستند و در زندگی ما نقش نیکویی دارند. با این امتیازها فضای زندگی‏مان را زیبا و پرنوازش می‏‌کنیم، باید از فروتنی ساده‌لوحانه و بنده‌وار، پرهیز کنیم. اگر عنصری، در تعریف «فرّ» نگنجد، «شرّ» است. فرّ را بسوی خود می‏‌کشیم و «شرّ» را از خود دور می‏‌کنیم. از داشتن چیزهای خوب، بخود می‌‏بالیم و از داشتن آن‏ها دیگران را آگاه می‌‏کنیم، تا برای خود امتیازی بدست آوریم. خردورزی، فرّ است و خرافه شرّ و مایۀ ننگ است. در فرهنگ ایرانی «خرافه پذیری، گزافه گویی» از صفات نکوهیده هستند. اینگونه پدیده‏‌ها از بازمانده‌های فرهنگ‌های تهاجمی ضدانسانی هستند.

بخش‌‏هایی افتخارآمیز از تاریخ کشورمان، دانشمندان و فرهیختگان کشورمان را فرّ» می‌‏دانیم و بخش‌‏هایی از تاریخ کشورمان را نمی‌‏پسندیم و محکوم می‏‌کنیم. هنر دوران صفویه را می‏‌ستاییم و بعنوان «فرّ» می‏‌پذیریم. گروه «زنده‏‌خواران= چگینی‏های» شاهان صفوی را «شرّ» می‌‏نامیم و مردم‏‌آزاری و آدم‌کشی را محکوم می‏‌کنیم. هرآنچه به فضای زندگی‏مان، شکوه، زیبایی، نیکویی انسانی ببخشد، «فرّ» است. هرآنچه فصای زندگی را به خون بیالاید و آدم‌کشی و مردم‌‏آزاری را رونق دهد، شرّ است و محکوم کردنی است.

فرهنگ یادگرفتنی است

همۀ کودکان، نادان بدنیا می‌‏آیند. جامعه، اگر خود دانا باشد، موظف به داناکردن آن‏هاست. جامعه باید آنچه را که کودکانمان برای یک زندگی سالم ، سازنده و بالنده لازم دارند، به آنان یاد بدهد. مرحلۀ پس از نادانی، حماقت است. اگر نادان بمانند، احمق می‌‏شوند و بجای کسب «فرّ»، بدنبال «شرّ» می‌‏رود. جنایاتی که این روزها، در همه جای دنیا شاهدش هستیم، ریشه در ضعف فرهنگی دارند. خودکشی و دیگرکشی، ناشی از ضعف فرهنگی است. شهریار، شاعر ایرانی می‌‏گوید: کسی که انسان باشد، خنجر به کمر نمی‏بندد. جوانانی که بجای اندوختن دانش و فرهنگ برای ساختن آیندۀ خود، با پول خود سلاح می‏‌خرند و بی‌گناهان ناآشنا را در پاریس، هلسینکی، بروکسل، شهرهای امریکا  و در هرجای دنیا می‏‌کشند، مشکل فرهنگی دارند.

شمار ابزارهای فرهنگی و هنری، اشیای موزه‏‌ای سرزمین‏مان، چه در موزه‌‏های ایران و چه در موزه‏‌های جهان، شمار کتاب‏‌های دست‏‌نویس و مینیاتورهای هنری، که سر به ملیون‏‌ها می‌‏زنند، بناهای زیبای تاریخی در شهرهای ایران و کشورهای همجوار که بدست ایرانیان آفریده شده اند، اسناد فرّ فرهنگی ما هستند. همۀ مردم کشورهای جهان، به فرّ فرهنگی خود، می‏‌بالند و بدان‏ها ارج می‏‌گزارند. هستند کشورهایی که امروزه، حتا با دست‏یازی به افتخارات دیگر کشورها، می‏‌خواهند برای خود محملی فرهنگی بتراشند. کشورهای نوپا، که عمر مفیدشان به سیسد سال هم نمی‌‏رسد و کشورهای جدا شده از سرزمین فرهنگی ایران، برای ابراز هویت فرهنگی خود، به فرهنگ ایرانی می‏‌پیوندند. کشورهایی هستند که دانشمندان ایرانی را که زادۀ و درگذشته در سرزمین ایران هستند، از آنِ خود قلمداد می‏‌کنند. آنان می‏‌خواهند زیر چتر افتخار عاریتی، برای خود افتخاراتی دست و پا کنند. کشورهای غربی نیز که از فضل دانشمندان ایرانی بهره‌‏مند هستند، ریشه و تبار آنان را نمی‏‌شناسند و یا انکار می‏‌کنند. اما زمانیکه قبای عارتی از روی دوششان می‌‏افتد، جهانیان، به نداشته‏‌های آن‏ها پی‏‌می‏برند و تبلور فرهنگ عاریتی آنها را در جنگ‌‏افروزی، تخریب آثار فرهنگی دیگران، در بمب‏گذاری‏‌ها و کمربندهای انتحاری می‌‏بینند.

همانگونه که می‏‌کوشیم، پوشاک مناسب و زیبا به تن فرزندانمان بکنیم، باید روان و شخصیت آنان را نیز با فرهنگی بالیدنی بیاراییم. شهریار، شاعر ایرانی می‏‌گوید: کسی که انسان باشد، خنجر به کمر نمی‏بندد. جوانانی که بجای اندوختن دانش و فرهنگ برای ساختن آیندۀ خود، با پول خود سلاح می‏‌خرند و بیگناهان ناآشنا را در پاریس، هلسینکی، بروکسل، شهرهای امریکا و در هرجای دنیا می‏‌کشند، مشکل فرهنگی دارند. کسانی هم که کودکان و نوجوانان را ابزار سودجویی و جنگ‏‌افروزی می‏‌کنند جنایتکار هستند.

• همه‌ی نوشته‌های جواد پارسای

دیدگاه خود را بیان کنید.