توان
مجله کانون مهندسان ایرانی مقیم اتریش

شاهنامه آیینه ایرانیان

جواد پارسای • ۱۹ آذر ۱۳۸۹ • شماره ۱۳۸۹ - پاییزفرهنگ و هنر

فردوسی، سال پایانی سرودن شاهنامه را چهار سد هجری (ماهشمار) اعلام می‌کند:

سرآمد کنون قصه‌ٔ یزدگرد
به مـاه سپندارمذ، روزِ اِرد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
که پیوستم این نامه‌ٔ نامدار

ایرانیان، روز بیست و پنجم ماه را روز «اِرد» نام نهاده بودند. چنانکه روز شانزدهم ماه نیز، مهرروز نام داشت. ماه‌ها در گاهشماری ایران باستان همه سی روزه بوده‌اند، از این‌رو یک سال دوازده ماه، برابر با سی سد و شست روز می‌شد و پنج روز گهنبار فروهران را در پایان سال بدان می‌افزودند. اما سالِ ماهشمار در هر سال، یازده روز کمتر از سال خورشیدی است که در ۴۰۰ سال برابر با ۴۴۰۰ روز می‌شود.

اگر این شمار روز را بر ۳۶۵ بخش کنیم، می‌شود: ۱۲ سال و ۲۰ روز خورشیدی و چون ۱۲ سال را از ۴۰۰ کم کنیم، با سال ۳۸۸ خورشیدی برابر خواهد بود. بنابراین شاهنامه‌ٔ فردوسی در سال ۳۸۸ خورشیدی به پایان رسیده است. با این گاهشماری سال ۱۳۸۸ خورشیدی، هزارمین سال پایان یافتن سرایش و ویرایش شاهنامه است و این سال برای بزرگداشت پهلوان میدان خرد و فرهنگ، روان بیدار و جان تبدار کشورمان «فردوسی» و برای بزرگداشت درفش همواره برافراشتهٔ اندیشه و فرهنگ و خرد: «شاهنامه» شایسته‌ترین زمان است.

اشاره‌ای به چگونگی ثبت «هزارهٔ سرایش شاهنامه»

دبیرکل بنیاد فردوسی در گزارش سال ۱۳۸۸ خود می‌نویسد: در سی و پنجمین کنفرانس دوسالانه‌ٔ عمومی یونسکو از بین ۶۳ پروندهٔ ثبت شده، چهار پرونده به ایران تعلق داشت. این پرونده‌ها متعلق به ثبت مفاخر، رویداد‌های فرهنگی، علمی و تربیتی ملل متحد در یونسکو بودند که در سال ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ به بررسی انجامیدند. پرونده‌ نخست این بسته، ثبت هزارمین سال سرایش شاهنامه است که در نگر جهانی با نام «کتاب شاهان» آمده است. دوم همزمان با همایش بین‌المللی خواجه نصیرالدین توسی، ثبت هفتصد و پنجاهمین سال تولد خواجه نصیر به عنوان یک دانشمند ایرانی است که البته در این پرونده، پشتیبانی کشور آذربایجان را نیز داریم. سوم ثبت هفتصدمین سال مرگ قطب‌الدین شیرازی از دیگر دانشمندان ایرانی با پیشنهاد سازمان میراث فرهنگی و گردشگری است. پرونده‌ٔ دیگر هم هزار و دویست و پنجاهمین زادروز تولد «فارسی بیضاوی» مشهور به سیبویه -لغت‌شناس ایرانی و تدوین کننده و نویسندهٔ نخستین دستور زبان عربی – است. او می‌افزاید: به پیشنهاد یونسکو برنامه‌ ویژه‌ای هم برای شاهنامه در مقر یونسکو در پاریس برگزار خواهد شد. از سوی دیگر چون سالی که پیش روی ما است، به عنوان سال جهانی نزدیکی فرهنگ‌ها (هم‌پذیری فرهنگ‌ها) از سوی یونسکو اعلام شده است، می‌توان در سال ۲۰۱۰ این جشن توأمان را برگزار کرد.

نسک‌های دست‌نویس شاهنامه، در موزه‌های جهان

از برآیند پژوهشی که در زمان خدمتم در ادارهٔ کل موزه‌ها، در سال ۱۳۵۴ به بار نشاندم، کتابی فراهم آمد که گزارشی ـ هرچند فهرست‌وارـ از نسک‌هایِ دست‌نویس شاهنامه، در موزه‌های جهان را برای نخستین‌بار در خود جمع‌آوری کرد. این، آغاز راه بود و می‌خواستیم همه‌ساله در آیین بزرگداشت فردوسی و سرودهٔ ارزنده‌اش، به این مهم بپردازیم و این راه هموار شده را، تا جایی برسانیم که همهٔ رشته‌های دانش ایرانی خوابیده در کتابخانه‌ها و موزه‌ها و مجموعه‌های جهان را شناسایی و بررسی کنیم.

اینک، با این نوشتار پس از گذشت ۳۵ سال، امیدوارم که باز به نسک‌های خوابیده در موزه‌ها، کتابخانه‌ها و مجموعه‌ها نگاهی بیندازیم و به رونمایی‌شان بپردازیم. چرا که این خود بزرگداشت ابرمردی را در پی خواهد داشت که عمر کوتاه ۳۵ سالهٔ خود را با این سرود آسمانی تاق زد تا زیبایی‌ها و فرهنگ انسانی سرزمین خود را از آسیب ایران‌ستیزان برهاند و ارزش‌های والای این سرزمین زنده به تاریخ را زنده نگه‌دارد.

من شاهنامه را همان تیر آرش می‌پندارم که برای ایران از چلهٔ کمان رها شد. ولی این تیرِ رها شده همچنان راه آیندهٔ ایران را می‌پیماید و هموار می‌سازد. در شاهنامه می‌ببینیم، چگونه این دهقان استوره‌ساز، ما را در شناخت و یافت هدف از نگارش سروده‌اش یاری می‌رساند. سخن دربارهٔ سرایندهٔ بزرگترین حماسهٔ ملی و سرود او بسیار رفته است، با چندی و چونی، با زیر و بم، با کشش و کوشش، ولی نه هرگز کافی.

گفتنی‌هایی گفته شده تاکنون، از نیک‌مردی که نامش را بدرستی «فردوسی» می‌نامیم، بدون «اَب» و «اِبن»، که سرایندهٔ شاهنامه بوده، راه به جایی دلخواسته نمی‌برد. به این نسک گران‌بها و به این جام چهره‌نمای دوستان و دشمنان ایران باید هر بامداد نگاهی بیندازیم، غبار زمان را از چهره‌اش بزداییم و در جایگاهی بگذاریم که هر روزِ ما را به ما بنمایاند. این رادمرد بزرگوار که می‌گوید:

چو با تخت، منبر برابر شود
همه نام، بوبکر و عمر شود

دارد از ژرفای زمانهٔ هزارساله، گوش ما را برای شنیدن گفته‌های یاوهٔ ایران‌ستیزان به هشدار فرا می‌خواند و چشم بینای ما را برای دیدن آنچه در هر زمان و زمانه‌ای می‌تواند پدیدار گردد، می‌گشاید. آیا فردوسی آینده نگر بود؟

- بلی. او که چهره‌ و خوی «ضحاک» را به ما نمایانده و در پایان استوره‌، او را در فراز البرزکوه به بند کشانیده، خوب می‌داند که ضحاک موجودی نیست که بمیرد. ضحاک پرورده و زاییدهٔ زمان و زمانهٔ فراخورش است. هرگاه که ایرانیان نیکویی را، منش خود را با دروغ و نامردمی آلودند، فرّ ایزدی رُخ پنهان می‌کند و جای او را «آژدی‌هاک» می‌گیرد.

آغاز سخن شاهنامه از آفرینندهٔ جهان است و از آفرینش انسان. او انسان را با ویژگی‌های انسانی می‌ستاید. زهی سعادت بر انسانی که خرد زیور اوست، چون آفریننده، انسان نابخرد را با دد برابر می‌نهد. سخن از استوره می‌رود و آدمیان اساتیری، از رویارویی سپیدی با سیاهی، سخن از پایداری نیکان در برابر بدان می‌رود و چیرگی چندگاه این بر آن و آن بر این. سخن از ایرانشهر است و ایرانشهر در خیال می‌گنجد. ایرانشهر را دو نیرو دربرگرفته است: نیروی هورمزد و نیروی اهریمن. نیروی هورمزد بر نیروی اهریمن برتری دارد ولی همواره پایدار نیست. زمانی هم می‌رسد که نیروی اهریمن بر ایرانشهر غالب می‌شود. آن ایرانی‌ای که روان به نیروی اهریمن می‌سپارد، دیگر ایرانی نام ندارد. این است گل‌واژهٔ شاهنامه.

ایرانیان راه را بر اهریمن می‌بندند و او را بر استوارترین صخره‌ها به چارمیخ می‌کشند، ولی اهریمن نمی‌میرد و هر زمان که راه پاکان، راه خرد، راه داد و راه مردمی فروگذار شد، اهریمن نقاب بر چهره در جلوهٔ آهورا بر ایرانشهر چیره می‌شود.

سرایندهٔ شاهنامه به سراغ سیاوش می‌رود. سیاوش بر سخن راست پای می‌فشارد و پاکی را به ناپاکی تسلیم نمی‌کند. سیاوش نازنین را اهریمنان در تشت زرین سر می‌برند تا خونش زمین شریف را به خروش نیاورد. به فرّ آهورایی، خون سیاوش از تشت لبریز می‌شود و زمین را می‌نوشاند و به خروش می‌آورد. از خون سیاوش، گیاهی می‌روید که داروی زخم‌های بازمانده از فریب اهریمنی است.

شاهنامه در چه زمان و زمانه‌ای سروده شده است؟

دیر زمانی است که ایران در بندگی بیگانگان است. سالیانی است که ایران از سوی باختر و خاور مورد تاخت و تاز بیگانگان است. آنان در این سرزمین زرخیز سفره گسترده و حتا ایرانیان بیگانه‌خوی را نیز، ریزه‌خوار سفرهٔ خود ساخته‌اند. ایران سده‌های ۴ و ۵ هجری ماهشمار، ایرانی است اسیر ملوک‌الطوایف، سفرهٔ گسترده‌ای است که از هر چهار سوی، دست بیگانگان برای چپاول آن دراز شده است. ایرانیان از یکدیگر جدا شده و ناخن به روی یکدیگر می‌کشند. این حیلهٔ بیگانگی کارساز، دنیا را به کام بیگانگان کرده است. سرود از توس می‌آید. از خراسان، جایی که خاستگاه خورشید ایران است. در خراسان فقر، تنگدستی و زور بیداد می‌کند. ولی بیگانه‌صفتان، چاپلوسان و دروغگویان صاحب جاه و مال هستند. دهقانان و کشاورزان ایرانی زمین را می‌کارند و محصول را بیگانه‌پرستان به بیگانگان می‌سپارند. «مرغ سرود‌خوان توسی» می‌بیند این‌همه نادرستی را و می‌سراید آنچه را که باید بسراید. چیزی می‌بایست تا ایرانیان تحقیر شده، ایرانیان ره‌گم‌کرده را بر پا دارد و راه بنماید. چه چیز می‌تواند بهتر از آیینهٔ تمام‌نمای خوی ایرانی آنان را به خود آورد؟ شاهنامه آیینهٔ ایرانیان شد و هنوز هم می‌تواند باشد.

فردوسی از خوی و خصال هنردوستی و شادمان زیستی ایرانیان می‌گوید. او سازهای ایرانی برمی‌شمارد. در داستان بیژن و منیژه نگاره‌ای از بزم می‌نگارد:

در آن خانه سیسد پَرستنده بود
همه با رباب و نبید و سرود

و هنگامی که رستم برای آوردنِ کی‌قباد به البـرز کوه می‌رود، چنین می‌نویسد:

برآمد خروش از دلِ ( زیر و بم)
فراوان شده شادی، اندوه کم
نشستند خوبانِ بَر بط نواز
یکی عود‌سوز و یکی عود‌ساز
سراینده‌ای این غزل ساز کرد
دف و چنگ و نی را هم‌آواز کرد
که امروز روزیست با فَر و داد
که رستم نشسته است با کی‌قباد
ز ابریشم و چنگ آوای رود
سراینده این بیت‌ها می‌سرود

یکی از پادشاهانی که فردوسی در آیینهٔ زمان باز می‌تاباند، بهرام شاه ساسانی است. در زمانِ این پادشاه، مردم از آسایش کافی برخوردار بودند، چون به دستور او مردم باید نیمی از روز را کار و نیمِ دیگر را به شادی می‌گذرانند. بهرامِ گور ‌همچنین دستور داده بود تا نگهبانان رسیدگی‌ کنند که ‌مردم در تنگدستی زندگی نکنند. مشهور است که در زمانِ پادشاهیِ او هیچ‌کس در سختی زندگی نکرد. فردوسی در این‌باره می‌نویسد:

که آزاد بینیم رویِ زمین
بهر جای پیوسته شد آفرین
مگر مرد درویش کز شهریار
ننالد همی از بدِ روزگار
که چون می‌گسارد توانگر همی
به سر بر ز گل دارد افسر همی
به آواز رامشگران می‌خورند
چو ما مردمان را به کس نشمرند

بهرام برای سرگرم کردنِ مردم ده هزار لولی را از هند به ایران آورده بود تا مردم پس از رهایی از کار روزانه، بتوانند به شادی بپردازند. فردوسی در این زمینه می‌نویسد:

به نزدیکِ شَنگل فرستاد کس
چنین گفت کای شاه فریادرس
از آن لولیان برگزین ده هزار
نر و ماده بر زخم بربط سوار
که استاد بر زخم دستان بود
و ز آواز او رامشِ جان بود
چو نامه به ‌نزدیکِ شَنگل رسید
سرِ فخر بر چرخِ کیوان کشید

مرد توانای توس، شاهنامه را به‌گونه‌ای می‌سراید که سرشت ایرانی آن را می‌خواهد. به شعر و به شعر حماسی. شاهنامه، آیینه‌ٔ تمام‌نمای خوی و خصال ماست، با فراز و نشیب، با ماتم و شادی، با درستی و نادرستی و این همه از آنِ ماست، از آنِ ایرانیان است. این خلق کهنسال که تاریخ بزرگترین شاهد اوست، همواره برخاک افتاده ولی با استواری برپاخاسته است. شاهنامه می‌ماند تا هرگاه که ایرانیان پراکنده شدند، آنان را بهم پیوند دهد و ایرانشهر را بر زمین استوار دارد. باشد تا ایرانیان شاهنامه‌ها بسرایند.

جهان دل نهاده بر این داستان
همان بخردان و همان راستان

• همه‌ی نوشته‌های جواد پارسای

یک دیدگاه »

  1. با درود فراوان
    آقای مهندس پارسا ی
    برحسب تصادف به با وبسایت شما آشناشدم و از دانش پرارزش حضرتعالی در مورد فردوسی خیلی لذت بردم.
    حدود بیش از ۶۰ سال است که ۵ نسخه از دستخطی فردوسی ۴ ستونی دو رو درباب “وراد شدن رستم به توران ” تا کنون با افتخار در نزد خود نگهداری کرده ام .اکنون درنظر گرفته ام که این نسخه ها را که شواهد نشان دهده نسخه های اصلی میباشنتد به موزه ها و یا اشخاص علاقمند با در نظر گرفتن ارزش آنها واگذار نمایم . آیا میتوانم در این خصوص به راهنمایی حضرتعالی امید وار باشم
    باتشکر
    شادباشید

    رضا خیَری تلفن آلمان ۰۵۱۵۴۵۶۷۸۱۹۵

دیدگاه خود را بیان کنید.