توان
مجله کانون مهندسان ایرانی مقیم اتریش

جام‌جم در هنر و ادبیات

جواد پارسای • ۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ • شماره ۱۳۸۸ - بهارفرهنگ و هنر

شاید این گمان درست باشد، اگر بگوییم که نخستین دست‌ساخته‌ی انسان، پس از ترک زندگی غارنشینی، ظرف‌های سفالین بوده است و نخستین فراورده‌ی سفالین، نیز کاسه بوده است. کاسه یا پیاله‌ی سفالی، مایه‌ی زندگی‌بخش «آب» را در خود جای می‌داد و انسان به هنگام نوشیدن آب، به زلالی و موج آن در جام خیره می‌شد. از این زمان بود که، پیاله یا جام، کم‌کم جای خود را در زندگی انسان باز کرد و نقشی را به خود گرفت که در هزاره‌های پسین، مکان و مقام والایی را ویژه‌ی خود ساخت.

واژه‌ی جام، پیاله،ساغر، کاسه، قدح یا ابریق، شاید در هیچ زبان ادبی دیگری، به اندازه‌ی ادبیات زبان فارسی، این چنین گسترده بکار نرفته است. جامی که در فرهنگ مهر (مهرآیینی)، دربرگیرنده‌ی شهد پاکنهاد «هائومه» بود، از رومیان مهرپرست، به آیین مسیحیت نوزاده افزوده گشت. پیشتر از آن، دین فراگیر زردشتی در ایران، با دگرگونی مقام و مرتبه‌ی مهر (میترا)، آیین شهدنوشی «هائومه» را به نوشیدن شراب، برگردانده بود. از سده‌ی چهارم زایش مسیح، نیز، آیین شهدنوشی با جام که در مهرابه‌ها برپا می‌شد، با دگرگونی «هائومه» به شراب، با نماد «خون مسیح» به کلیسای نوبنیاد راه یافت. هنوز هم در مراسم کلیسایی، یکی از ارکان برگزاری هر آیینی، خوردن شراب از جام نمادین حاویِ شراب، توسط کشیش می‌باشد.

در قلمرو باستان‌شناسی ایران، جام‌های بدست آمده از کاوش‌های باستانشناختی، چه از نوع سفالی و چه جام‌هایی زرین با زیباترین نقش‌های نیمه‌برجسته، تزیین شده‌اند. این نقش‌ها، نشانگر این اندیشه‌اند که، جام یکی از ابزارهای کاربردی مهم در زندگی خانوادگی ایرانیان بوده است. براین اندیشه که آیا جام، به سبب منزلت نوشیدنی آن، یا به نفس خود، این چنین باارزش بوده‌است، راه پژوهش را باید گشاده نگاه داشت. ولی به نگر بسیاری از پژوهشگران، سفالگران ایرانی، از همان آغاز، با آرایش و نقش‌اندازی روی جام‌‌ها، چه با طرحی ساده و چه نمادین (سمبولیک)، خواسته اند، که آن را آیینه‌ی نشانگر آثار محیطی مکان زندگی خود کرده، یا بر روی آن‌ها، نشانه‌هایی از خطِ فکری و باورِ قومی را نمایان سازند. ایرانیان هنر را پدیده‌ای جدا از زندگی روزانه نمی‌دانستند. از اینرو، بر روی ایزارهای زندگی خود نیز، زیباترین نگاره‌های ذهنی خود را نقش کرده‌اند.

نمادینه شدن جام
جام و پیاله، ساغر و ابریق، کاسه‌ی زرین، قدح، جایگاهی ویژه در ادبیات ایران گرفته است. دیوان شعر شاعر ایرانی با چکامه‌ی جام آراسته است. چه شاعرانی که جام می را ستوده اند و چه آن‌ گروهی که «جام» را در شعر خود نمادینه ساخته اند. از آن جایی که، می، با نفی خودی، عارف را به اتحاد با موضوع معرفت خویش می‌کشاند، جام، رمزی از معرفت واقعی و به معنای آن است که، انسان سرچشمه‌ی بینش است. بکارگیری جام، چون رمز و نمودِ کار، برای این تجربه‌ی عرفانی است. در پهنه‌ی اندیشه‌ی هر عارف چکامه‌سرای یا هر شاعری که چکامه‌های عارفانه سروده است، وجود جام، جای هیچگونه شگفتی نیست. در بسیاری از چکامه‌ها، اشاره‌ی شاعر به جام یا آنچه در جام ریخته‌اند، اشاره‌ای به ژرفای ‌اندیشه‌ی فلسفی یا عرفانی شاعر است.

Löwenrhyton
Ekbatana (Hamadan, westl. Zentral-Iran)
500-450 v. Chr, Teheran, Nationalmuseum

حافظ می‌گوید: «باده از جام تجلی صفاتم دادند». ولی از نگر حافظ، سرچشمه‌ی معرفت واقعی دل است و این همان چیزی است که حافظ از آن به جام جم تعبیر میکند. جام جم، یعنی جام جهان نما، که در آن همه چیز، چنان که هست جلوه می‌کند و لطف و صفای آن، پرده‌ی حجاب هر راز پوشیده را کنار می‌زند و هر حقیقتی را چنانکه هست، باز می‌تاباند.
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند        هرآنکه خدمت جام جهان نما بکند
عکس روی تو چو در آینه‌ی جام افتاد        عارف از خنده‌ی می در طمع خام افتاد

حافظ در دیوان خود بیش از ۳۵۰ بار، واژه‌های: ساغر، جام، پیاله و قدح را بکار برده است. او می‌گوید: جام، در نفس خود و در نمایاندن معرفت،  نقشی ندارد بلکه این، «فروغ رخ ساقی» است که در جام می‌افتد و در نتیجه، آن را به جام گیتی نما مبدل می‌کند و دارنده‌ی این جام، وجود خود را از معرفت پر می‌کند:
این همه عکس و نقش نگارین که نمود        یک فروغ رخ ساقی‌ست که در جام افتاد
عکس روی تو چو در آینه‌ی جام افتاد        عارف از خنده‌ی می در طمع خام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی        کـار مـا، بـا رخ سـاقی و لب جـام افتاد
ما  در  پیاله  عکس  رخ  یار  دیـده ایم        ای بی خبـر ز  لذت  شـرب  مـدام  ما

جام جم
در استوره آمده است که، دانایان روزگار برای جمشید شاه، جامی ساخته بودند که اوضاع هفت گردون را، می‌توانست در آن مشاهده کند. در لغتنامه‌ی دهخدا، به نقل از کنزالحقایق شبستری، چنین نقل شده است:
یکی  جم   نام    وقتی   پادشا     بود
که  جامی  داشت  کان،  گیتی نما   بود
به صورت کرده بودندش چنان   راست
که پیدا می شد از وی هرچه می‌خواست

جام جم۱ یا جام گیتی نما، به استعاره، همان « دل و ضمیر مرد حق و عارف کامل» است، و از آن سبب، گاه از دل، به جام جم تعبیر می‌شود. انسان در جستن جام جم یا جام جهان نما، و برای دسترسی بدان، که بوسیله‌ی آن بتواند از هر چیزی آگاه شود، و بر راز عالم هستی دانا گردد، پیوسته درکشش و کوشش بود، تا اینکه سرانجام، حافظ اعلام می‌کند که این جام حهان نما، خود انسان است:
سال‌ها دل طلب جام جم  از ما می‌کرد        آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا می‌کرد
جام جهان نما ست ضمیر  منیر  دوست        اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است
دلی که غیب نمای‌ست و جام جم دارد        ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد
گوهر جام جم از کان جهاند  دگر  است        تو د تمنا ز  گلد  کوزه‌گران   می‌داری؟
به  سرّ جام جم  آنگه  نظر  توانی کرد        که خاک  میکده کحل  بصر  توانی کرد
هر آنکه راز دو عالم ز خط ساغر خواند        رموز جام جم از نقش  خاک  ره دانست

شیخ روزبهان بُقُلی، یکی از عارفان نامدار می‌گوید:
در جستن جام جم جهان پیمودم        روزی  ننشستم و شبی  نغنودم
ز استاد چو وضف جام جم بشنودم        آن جام جهان‌نمای جم خود بودم

نظامی در شرفنامه‌ی اسکندری می‌دهد که در اسکندر در طلب جام کیخسرو، به سوی دربند و باب‌الابواب (قفقاز و داغستان) می‌رود و پس از گشودن این دو شهر به او خبر می‌دهند که در آن نزدیکی حصاری است که جام و اورنگ کیخسرو را در آن نگهداری می‌کنند:
پس آن گاه  از هـر  نشیب  و فراز        به  گوش  ملک  برگشادند  راز
نمودند کاینجا، حصاری ست خوب        کـه دور است از تندبـاد  جنوب
یـکی سنگ مینـای مینـو سرشت        به زیبایی و خرمی چون بهشت
«ســریرِ»  ســرافـراز شد  نـام او        در و  تخت  کیخسرو  و جام او
چون پادشاه سریر با خبر شد که اسکندر به دیدن آن دژ و تخت کیخسرو و آن جام می‌آید، خود را برای پذیرایی آماده کرد و  به پیشبازش شتافت:
چو دادش ز دولت درودی تمام        به پرسیدش از قصه‌ی تخت و جام
که جام جهان‌بین و تخت کیان        چـگـونـه است، بـی‌فـرّ‌ِ فـرخ بیـان

چو اسکندر آن تخت و آن جام دید        سـریـری نــه در خـورد آرام دیــد
بلیناس فرزانه را پیش خـوانـد        به نزدیک جام جهان بین نشاند
نظر خواست از وی در آیین جام        کـــه تـا راز او بـاز جـویـد تـمـام

بلیناس در آن جام نگاه می‌کند و در آن خط‌های کشیده شده ی چند می‌بیند و به شناختن حساب نهان آن خط‌ها می‌پردازد. اسکندر، عددهای خط‌ها را یاد می‌گیرد و چون به روم می‌رسند، دستور می‌دهد، استرلاب گرد را از روی آن خط‌ها می‌سازند:

تماشای آن خط، بسی ساختند        حسابی نهان بود، بشناختند
شهنــشاه و فـرزانـه‌ی اوستـاد        عددهای خط را گرفتند یاد
سرانجام چون شاه از آن مرز  و بـوم        گراینده شــد ســوی اقـلـیم روم
سترلاب دوری که فرزانه ساخت        بر آیین آن جام شاهانه ساخت

اقبال لاهوری نیز می‌گوید:
سفالـم را مـی او جام جم کرد        درون قطره‌ام، پوشیده‌یم کرد
خرد اندر سرم، بتخانه‌یی ریخت        خلیلُ عشق، دیرم را حرم کرد

حافظ با اشاره به خط‌های جام، دو منظور را در یک جا گنجانیده است. نخست اشاره به این خط‌ها و نشانه‌های راز و رمزی بوده که نظامی در جام کیخسرو بدان‌ها اشاره می‌کند که نشانگر عددهای نجومی بوده اند. از سوی دیگر، منظورش همان هفت خط بودن برخی از می‌خوارگان بوده است که فرای خطوط هرکس دیگری می‌گساری می‌کردند و از این راه آسیب‌ناپذیری خود را به نمایش می‌گذاشتند.
هرآنکه راز دو عالم  ز خط  ساغر خواند        رموز جام جم از نقش خاک ره دانست
پیر میخانه  همی خواند  معمایی  دوش        از خط جام که فرجام چه خواهد بودن
ببین  در آینه‌ی جـام نقشبندی غیب        که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
برآستانه‌ی  میخانه  هرکه یافت رهی        ز  فیض جام می   اسرار  خانقه  دانست

در جای دیگر، با اشاره به زیاده‌روی در میگساری می‌گوید:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد        ورنه اندیشه‌ی این فکر فراموشش باد

برخی از پژوهشگران، براین باورند که بنا به نوشته‌ی برخی از نسک ها، به جای جام اسکندر، جام کیخسرو، درست است که همان جام گیتی نما ست. جام جم یا جام جهان نما در شاهنامه‌ی فردوسی نیز، منصوب به جمشید نیست، بلکه فردوسی آن را به کیخسرو نسبت داده است. لغتنامه‌ی دهخدا
خیال آب خضر است و جام کیخسرو        به جرعه‌نوشی، سلطان ابوالفوارس شد

عطار، در کتاب “الهی نامه” در نوشتار نهم تا سیزدهم، مسئله‌ی جام جم را به عنوان امری که خواسته‌ی نهایی عقل است، مطرح می‌کند. پسر پادشاه در اینجا از پدر خویش، دستیابی به جام جم را درخواست می‌کند و او درباره‌ی حقیقت جام جم نکته‌های جالبی برایش بیان می‌کند و نشان می‌دهد که وجود جامی به نام« جام جم»، افسانه است ولی حقیقت آن، عبارت از «وجود عاری از تعیّن» می‌باشد.
عطار می‌گوید:
گفتمش جام جم به دستم داد        طفل بودم، ز جهل بشکستم

مولوی در قالب داستانی تعریف می‌کند که:
آن خبیث  از شیخ  می‌لایید  ژاژ        کـژنگـر باشــد  همـیشه عقـلِ کـاژ
که منش دیــدم میـان  مجلسی        او ز تقــوا عـاری  اسـت و مفــلسی
ور که باور  نیستت،  خیز امشبان        تــا ببینی فسق شیــخت را عیــان
روز،  عبـدالله   گشـته   نام  او        شب، «نعوذُ بالله و»  در دست جــام
دید شیشه در  کف  آن پیر،  پـر        گفت: شیخا! مر تو را هم هست، غُر؟
تو نمی‌گفتی که در جــام شراب        دیــو می‌میــزد شتـابـان  نـاشتاب؟
گفت: جـامم را چنان پر کرده اند        کانــدر او انـدر نگنــجد یک سپنـد
بنــگر اینــجا هیچ گنجد ذره‌یی؟        این سخن را کــژ شنیــده، غِـرّه‌یـی
جام ظاهر، خـمر ظاهر نیست این        دور دار این را  ز شیــخ غیـب بـیـن
پـر و مـالامـال از نــور حق است        جـام تـن بشکست، نــور مطلق است
در جای دیگری می‌گوید:
گــام انـدازیـم و آن جــا گــام، نی    جام پردازیم و آن جـا، جـام، نی
ز آنکه آن جا، جمله اشیا جانی است    معنی اندر معنی اندر معنی است

فریدون مشیری می‌پرسد:
چیست در زمزمه‌ی مبهم آب؟
چیست در خنده‌ی جام؟
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن می‌نگری؟!
که تو را می‌برد اینگونه به ژرفای خیال؟
سپس پاسخ می‌دهد:
چون خنده‌ی جام است درخشیدن خورشید،
جامی به من آرید که خورشید درخشید،
جامی که نهد بند به خمیازه‌ی آفاق!
جامی که رسد روح به دروازه‌ی خورشید.
ای ساقیِ گلچهره، در این صبح دل‌انگیز
لبریز بده جام مرا، شادی جمشید.

حافظ نیز به خنده‌ی جام اشاره‌ای دارد و آن را توبه شکن می‌داند:
خنده‌ی جام می و زلف گره‌گیر نگار        ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست

اگر به قلمرو فرهنگ مردم، بویژه بخشی از آن که باورهای ناشی از ترس و آزمندی، را دربرگرفته، پای بگذاریم، با دنیای دیگری روبرو می‌شویم. با اشاره‌ای به جام «چهل کلید» و قاشق زنی در روز «چهارشنبه سوری»، می‌توان درازای راه پژوهشی این بخش را در فلمرو باورهای مردم نیز گمانه زنی کرد.

۱- در ادبیات اروپاییِ سده‌های میانی، در افسانه‌های آرتورشاه و آنچه مربوط به پرسیفال، لانسه لوت،  در رابطه با جام مقدس “ Samt Greel – The holy grail ”  اشاره‌هایی هست. در بین شاعران دوران نزدیک نیز، در یک اثر “تنی‌سون  ۱۸۶۹ ‏Tennyson s Holy Grail”  نیز، رمز دستیابی و جستجوی جام مقدس با تعبیری عرفانی بازتاب دارد. تنی‌سون، این رمز را عبارت از آن جوینده‌ای می‌داند که خویشتن را گم می‌کند تا خویشتن را برهاند:
“ lost himself to save himself”  و این تعبیر یادآور جستجوی “جام جم” در بیان صوفیه است.

• همه‌ی نوشته‌های جواد پارسای

دیدگاه خود را بیان کنید.